آیه های دوست داشتنی ما

بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

آیه های دوست داشتنی ما

بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

آیه های شکفتنی

تورا باید در خورشید دید

در گل بویید

از شبنم نوشید

تو را باید تنها در تو دید



شکفتی تو در چشم من همچو گل در هیاهوی آهن

شدم غرق چشمان تو، من چو مستی ز کف داده دامن

شد این شور شیرین ، پری ، تا پرم زین سکون این قفس

قفس خسته بادا، دریدم حجاب نگاه تو با من

...


عکس : تابستان 86، همدان


شهرام روستایی

آنان که مرد اند

بنام خدا


سپس دلهایتان پس از آن سخت شد، همانند سنگ، یا از آن سخت تر،

چرا که بعضی از سنگ هاست که از آنان جویباران می شکافد و بعضی از آنهاست که می شکند و آب از آنها بیرون می آید

و بعضی از آنهاست که از خشیت الهی ( از کوه ) فرو می افتد

و خدا از آنچه می کنید غافل نیست.

"سوره مبارکه بقره"

آنان که در تنهایی خویش مرد اند، آنان که مرد تنهایی خویش اند، غرور را از کوه تکبر به زیر اندازند و "شکنند"، وانان که نا مرد اند ، غرور را بر کوه تکبر "فروشند" ...

که

در راه ما شکسته دلی می خرند و بس

بازار خود فروشی از از آن سوی دیگر است (حافظ ) 

 


مرد، امیر نفس خویش است و نا مرد، شیر بیشه ی نفس خویش ...

نامرد به هر لغزه  ای ایمان اش لرزد و مرد به هیچ طوفانی دلش نلرزد ...

مرد زبانه های آتش درونش را می بلعد و نا مرد، زبانش عالمی را می سوزد ...


شهرام روستایی

الهیات

بنام خدا


الهیات میوه ی نارسیده ای است افتاده بر زمین از درخت معرفت، میوه ای کال و تلخ  نه شیرین، آزارنده و بی خاصیت، می توان فقط با آن دهان را پر کرد، شکم را پر کرد، دهان را پر کرد از لغو و گزاف و سخن گویی و بسیار گویی و هیچ ندانی، جوز های بی مغز ، الهیات و خدا شناسی محض و جدا از نگرشی عمیق و نگاهی زیبا به هستی پاک و تعمق و تدبر در اسرار آن با ابزار عقل و خرد،  ارنی موسی است و پاسخ لن ترانی، نگاه کردن است اما ندیدن، کور بودن است و سخن از نور گفتن، تظاهر به بسیار دانی و هیچ ندانی، و به گفته ی کامو نومید کننده ترین ننگ ننگ آن نادانی است که گمان می کند بسیار می داند ...

می شود از ندیده ها آنقدر با آب و تاب سخن گفت و کلمات ( را بی گناه مجبور به دروغگویی کرد ) را پشت هم ردیف کرد و سخن از ندیده ها گفت، کافی است قلم و کاغذ ات را برداری و در آن موجودی عجیب و ناشناخته را توصیف کنی و در آخر حرف ات را همانقدر دیگران باور خواهند کرد که خودت، و ایمان آنان به آن همانقدر خواهد بود که ایمان خود ات ، بیشتر از آن که نمی شود ...

از این است که می شود خدایی زیبا را در کتابی نوشته ی یک گبری لامذهب که در آن شرح پدیده ها می رود - و جملات آن هرکدام پنجره ای است تا از نگاه نگارنده اش هستی را نگریست دید و فهمید و آن را ستایش کرد و در نهایت خضوع و خشوع سر بر خاک بر ستودن اش نهاد ، اما نمی شود در کلمات شیخ ربانی روحانی همه فن تمام خدا شناس دید.

او به هستی نگریست و در آینه ی آن جمال سلسله جنبان جان و جهان را دید و این خواست که او را بنگرد و و پاسخ آمد لن ترانی ...

 

...

آن شب سرخ که آتش ز دلی می بارید!

که ز هرم نفس اش خنده ی پروانه گذشت!

من مخمور شدم مست و به رقص پای زدم

جامم از دست بیافتاد و به سجاده گذشت

آتش افکند به تسبیح و به سجاده ی زهد

گو بیا پیر خرابات! شراب از سر پیمانه گذشت

 

خواندن کتاب های فیزیک با موضوعات کوانتوم، نسبیت، نجوم و همچنین زندگینامه ی علمی اینشتین را اکیدا جهت مطالعات آزادتان توصیه می کنم، امیدوارم چند کتاب از این موضوعات رو بتونم معرفی کنم ...


شهرام روستایی

دلهای بخیل

به نام او  

... و اینها برای این است که خداوند آنچه در سینه هایتان پنهان دارید، بیازماید و آنچه در دلهای شما (از ایمان) است خالص گرداند و خداوند از آنچه درون سینه هاست با خبر است. 

آل عمران/ انتهای آیه ی  154 

 

گاهی احساس می کنم که به یک مو بندم! به یک نخ نامرئی نازک! وسط زمین و هوا! مثل حس افتادن از بلندی در خواب! چه امتحانی می کنی خدا!!! تو با خبر؛ قبول! تو از همه ی سینه ها و رازها باخبر! پس من چی؟! این وسط مانده ام گیج و منگ و حیران! این رسمش نیست خدا! به خدا این رسمش نیست! این آدمها چه بخیل اند! همه چیز را در سینه هایشان نگه می دارند! همه چیز را!!! و آن نخ نامرئی، آن بند باریک تر از مو خود توئی! تو نباشی، من دلم را به کجا خوش کنم؟! به این همه راز نهفته در سینه ها؟! یا به این همه سینه ی بخیل با این همه راز؟!!

ای مونس شب های من غم می فشارد نای من ...

بنام خدای مهربان

اول از همه اینکه هوای حوصله ابریست نازنین ولی با این همه بازم می نویسم ... اما قبل از آیه یک درد دل کوچیک ، همیشه گفتم که چهار چیزو خیلی دوست دارم یک ، سکوت   دو ، یکی برام قرآن بخونه  سه ، یکی برام مثنوی یا حافظ یا غزلیات شمس بخونه چهار ، سکوت  ...اما از اونجایی که هیچ وقت خدا هیچ کدوم از سه تای آخری اجابت نمی شند مجبورم بی خیال اولی بشم و خودم یا برای دیگران قرآن یا حافظ و مولانا بخونم ... یا بنویسم !

در مورد ترجمه هم بگم که یادم نرفته و انشاالله در موردش خواهم نوشت ، اگر شد چند تا کتاب هم در زمینه ی قرآن معرفی خواهم کرد ، اما :

همانان که دینشان را به سرگرمی و بازیچه گرفتند و زندگانی دنیا فریبشان داد ، امروز آنها را فراموش می کنیم چرا که دیدار چنین روزشان را فراموش کردند و آیات ما را انکار می کردند.

آیه 51 سوره ی مبارکه ی اعراف

انگار فکر نکرده ام که یک روز ، یک روز قریب چطور فراموشی خدا را تحمل می کنم ... در یک صحرای برهوتی که همه در کوله شان دنبال اندکی خوبی می گردند و یا کورسوی امیدی ، چطور این آیه رو می خونم؟...

قطعا بدترین جنبندگان نزد خداوند افراد کر و لالی هستند که نمی اندیشند.

آیه ی 22 سوره ی مبارکه ی انفال

کر ی که گوشش را به روی حقایق بسته و لالی که زبانش برای گفتن زیبایی ها و خوبی ها بسته و جز حرفی که دلی را بشکند یا حقی را ناحق کند و ... ندارد، وقتی باید خاموش باشد پر حرفی می کند و هنگامی که دوشیزه ی حقیقت گوشه ای ایستاده و در انتظار که کدام این گرگ صفتان آدم نما که برای دریدن هم دهان باز کرده اند به آن ناطق خواهند شد ، لال است ...

ای کسانی که ایمان آورده اید ، چرا چیزی می گویید که عمل نمی کنید ؟ نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنی بگویید که عمل نمی کنید.

آیات 2و3 سوره ی مبارکه ی صف

این آیه تماما تقدیم خودم و همه دوستایی که مثل من فراموشکارند ، البته من کمی هم تنبلم ، "چشم" ، اینو طوری می گم که دیگری شکی نداره که حتما انجامش خواهم داد اما نمی دونه که این تنها یک تیک کلامه !... این آیه برام قشنگه ، خدا می خواد که خوب زندگی کنیم ، بعضی وقتا ذکر این دستورات کوچیک در قرآن آدم رو به شک می ندازه که آیا مسائلی که در قرآن نیستند و برای ما اهمیت زیادی دارند آیا این همه اهمیت دارند ، باشه برای کانون ...

ای کسانی که ایمان آورده اید ، خدا را یاد کنید یادی بسیار ، و صبح و شام او را تسبیح گویید.

آیات 41و42 سوره ی مبارکه ی احزاب

خدا؛ کاش کمی شرک به من می دادی که تو را هم در کنار خدایان دیگر قرار می دادم تا شاید بعد، شیرینی یادت از یاد این همه دروغ ها غافل کندم و سری را که چون بی خردان در خاک فرو کرده ام و با یافتن مشتی جنس بی قیمت تو و همه خوبیهات را فراموش می کنم یکبار هم که شده به سوی تو گردانم شاید که از این خاکم بر کند ... مگر بال شکسته ام ، تو یاری کنی !

و در انتها

و با کسانی باش که پروردگارشان را صبح و شام می خوانند و رضای او را می طلبند و به خاطر زیور زندگی دنیا چشمان خود را از آنان بر مگیر و از کسی که قلبش را از یاد خدا غافل ساخته ایم اطاعت مکن ، هم او که از هوای نفس خود پیروی کرده و کارش زیاده روی است.

آیه ی 28 سوره ی مبارکه ی کهف

پس ای عزیز آنچنان غریق دریای غربتمان مپسند که به سوی هر خاشاک عاطفه ای دست نیاز دراز کنیم ...

این شعر هم تا دل تنهایی تان تازه شود 

نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟!
درین سراب فنا چشمه ی حیات منم!
وگر زخشم روی صدهزارسال ز من
بعاقبت بمن آیی که منتـهات منم
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش‌بند سراپرده ی رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای با صفات منم
نگفتمت که چو مرغان بسوی دام مرو
بیا که قوت پرواز و پروپات منم
نگفتمت که ترا ره زنند و سرد کنند
که آتش و تـپـش و گرمی هوات منم
نگفتمت که صفتهای زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه ی صفات منم
نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد، خلاق بی‌جهات منم
اگر چراغ‌ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خدا صفتی! دان که کدخدات منم

  

 

روستایی

پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش ...

بنام خدای مهربان 

 

ای عزیز  ؛

مخواه برای جلب رضایت بندگان و توافق و هماهنگی آنها حلال تو را حرام و حرام تو را حلال کنم و هدایت تو را با ظلال و گمراهی معامله و چراغ هدایت تو را زیر پای نابخردی - بر راه های کژ و بیراه های شیطان - بشکنم و مخواه مخواه مخواه تا برای جذب دلی و ستایش زبانی برابر زشتی ها و سیاهی ها سکوت کنم و از هراس شماتت و سرزنش نادوستان تیغ برنده ی زبان را از نیام بر حق و راستی برکشم ...  

 

و آنچنان از خود بیخودمان مکن و چنان خوار و زارمان مپسند و تشنه از زلال دریای معرفتت و غریق دریای تیره بختی مخواه که در زبونی از ذلت وام عزت گیریم و بال و پر تواضع برابر خلق ناشایست تو بگشاییم و نان پاره از سفره ی خفت خوریم و شیر از کاسه ی ذلت ...

 

ای بزرگ ؛ 

آنچنان خود بین و فریفته مان به آنچه که به بندگان حقیر و کوچکت - بسان گدایی که از در می رانند - می دهی ، مپسند تا گردن تکبر و خود پسندی مقابل بندگان پاک و شایسته و برگزیدگانت بر افرازیم و چون نابخردان مغرور به دیدن سرابی باشیم که از تصادم نگاهمان بر جاده ی معرفتت بر ما نمایانده ای و مخواه چون خفاشان که از نور می هراسند ، چشمانمان را بر فضائل کسان مقربت که عزیزشان داشته ای بر بندیم که این گمراهی است آشکار ... 

 

ای صاحب عزت و جلال ؛ 

ما را در زمره ی جاهلان متعصبی مپسند که با شراره های آتش حمیت ارزش های تو را ویران کنیم و راه استواری را که به تو منتهی می شود از خار و خاشاک جهالت ناهموار سازیم و مپسند زخم پای ره جویانت را از سنگریزه های نادانی و نادانان ... 

 

و مارا از بی دینان تجدد گرا و دین ستیزان متمدن نما مپسند که بواسطه ی چشیدن قطره ای از دریای بی کران علمت - که بر کویر خشک و بایر روح های ما بارانده ای - خویشتن و هستی و پستی خویش را فراموش کرده اند و لاف بزرگی می زنند و مدعیان دانش و سروری و کرامت اند و بدین واسطه به جزای تکبرشان پر و بال آنان را در آتشی که خود افروخته اند می سوزانی و از بهشت نوازش خود محرومشان می کنی و از درگاه مهر خود می رانیشان ... 

 

ای خدای یعقوب ؛ 

وجود کوچکم را که در سرگرمی های کودکانه ی دنیوی غرق شده اند به درد های بزرگ و عزیز ، عزیز دار ... 

 

و روح مارا زخمی ده که جز از مرهم وصل تو التیام نمی پذیرد ... 

و حلقوم ما را عطشی که جز از زلال نهر نوازشت فرو نمی نشیند ... 

و سینه ی ما را دردی که هر گز سر به ابتذال نالیدنی فرو نمی آرد ... 

و این سخن را که بر زبان یعقوب جاری کرده ای بر روان ما روان ساز که " ... انما اشکو بثی و حزنی الی الله و اعلم من الله ما لا تعلمون " "درد و اندوهم را فقط با خداوند در میان می گذارم و از خداوند چیزی می دانم که شما نمی دانید " ... 

 

روستایی

ماه

بنام خدای مهربان

حس غریبی است ، هوای گریه دارم ، اشک در چشم هام نشسته ست اما ... اما انگار راه دل به دیده بسته است، اگر نه دلم ریش است ...

دلم ریش است و روحم زخم خورده و وجودم پامال گناه ، زمزمه ی آن امام تنهایم هر لحظه در عمق وجودم می پیچد "آی دنیا ! آی دنیا ! برو و دیگری را بفریب" ... هوس می کنم زیر پایم یک چاه دهان باز کند و مرا در خود فرو بلعد و در اعماق خود آتشی افروزد بر این هستی پوک و بی معنی ام ، بر این تن فسرده ای که از بی حرکتی مرده ، بر این سکوتی که به دنیای مرده هام برده ، بر این سر سنگین و این قلب تیپا خورده ی زخمی نفرت و قساوت و کینه ، بر این جان مرده و بی روح ، بر این زخم دیرینه ، بر این هوس ها و هدف ها و لذت ها ، بر این لهو ها و لعب ها و عبث ها ، بر این دغدغه ها وسودا ها و تشویش ها ، بر این شوق و شور و این دو چشم کور ، بر این سیاهی و ظلالت و به سینه ی پر از غرور ، بر این سراسر وجود و هستی ام ، به روح خسته ام ، ... دلم ریش است و پر زخون ، آه ای چشمه ی خشکیده بخروش ، بجوش ... پس چرا چشم هام نمی سوزند ، نور ماه که در شب های تنها یی ام خیره نگاهش می کنم و چون دریایی از نور در آن غرق می شوم چرا در اشک چشمانم انکسار نمی کند و بر دیدگانم نقاشی یک رنگین کمان نمی کشد ... در این شب سرد خیره به ماه خشکم زده است در هاله ای سرخ فرو رفته است ،آه خدایا چه می بینم ، این ها چاله هایی اند که از شهاب ها که با سرعت به ماه خورده اند پدید آمده اند و چون نور خورشید به آنها نمی رسد از زمین تاریک به نظر می رسند و یا بانوی عالمیان فاطمه ی زهرا است که حسین را در آغوش گرفته* ، این ماه چه زیبا می درخشد مگر نور چادر مادرم است همان که در دل آن مرد کافر درخشید و اشک از چشمانش جاری کرد ،پس چرا سرخ است، مگر مادرم می گرید ، خون می گرید؟ و یا خون حسین است؟ ، مگر تو را قرن ها پیش شهید نکردند؟ ، مگر خون تو را بر کویر تفتیده ی آن صحرای آتش گون نریختند؟ ، مگر تو را باز شهید کرده اند؟ ... چشمانم می سوزند ، دستانم را بر چشم هام می فشارم و باز ماه را می نگرم ، در هاله ی رنگین غرق شده است ، سرخ و نارنجی و زرد و سبز و آبی و نیلی و بنفش ،و رنگین کمانی که ماه را احاطه کرده است ، مگر نور ماه است که می شکند ؟ بر دیدگان من یا اشکریزان ماه ؟ ... مگر ماه می گرید ؟ چه می گرید ؟ مگر ماه می گرید ؟ ... 

 . 

* صورت بدر ماه تصویری را قاب کرده که گویی زنی است که فرزندش را در آغوش گرفته ...

نصیحت : بر آنها که علی و حسین را خدا می خوانند نشمارید ، مگر نه این است که عشق یعنی یکی شدن ، هفت پله ی نردبان آسمان را پیمودن تا فنا شدن ، نه فنا شدن که با دوست یکی شدن و خویشتن خویش را در آفریدگار خویش دیدن ، و حال آنها که دیده ی بینا دارند چون علی را می نگرند خدای را می بینند و ای خاک بر شرم و حیا ... و این اشتباهی است که چشم های روشن بینی که در قالب تنگ روشنفکری گیر کرده اند حق ندارند بکنند ، اینها که هنوز در پرده ی شرم و حیا اند ...

روستایی

من خامشم این ترانه از تست ...

 بنام خدای مهربان 

مداح خوابگاه ناراضی از اینکه چرا جز چند نفری نمی گریند ، حاج آقا هم می گرید ، مداح دوست داشتنی سعی می کند اشک بگیرد ، و تعداد بیشتری می گریند ، اما من گریه ام نمی آید ، با خودم می گویم نکند من هم از آن دسته ای ام که خدا گفته شان : ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم ( بقره 6 )

و اذ قال ربک للملائکه انى جاعل فى الارض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انى اعلم ما لاتعلمون : این آیه را که می خوانم با خودم می گویم : فرشتگان عاشقند ، هر چقدر هم بگویند که مجبورند تو کت من نمی ورد ، عاشقند و خیلی هم به آن پایبند اند ،گیریم عشقشان آسمانی باشد و نه از جنس عشق پاک خاک که رو به آسمان پر می کشد ...

به من می گوید نماز صبحم را نمی توانم بخوانم ، من موعظه را دوست ندارم ، اما این آیه از آیه هایی است که برایم دیوانه کننده اند ، برایش می خوانم اما دوست ندارم فکر کند موعظه اش کرده ام ... الصابرین و الصادقین و القانتین و المنفقین و المستغفرین " باالاسحار" ( آل عمران 17 )

ها انتم هؤلاء حاججتم فیما لکم به علم فلم تحاجون فیما لیس لکم به علم و الله یعلم و انتم لا تعلمون ( آل عمران 66 ) گیرم در آنجه می دانید شما را مجادله روا باشد ، چرا در آنچه نمی دانید جدال و گفت و گو به میان می آورید و خدا می داند و شما نمی دانید ... این آیه به یاد بحث های گروهی می اندازدم ، یکی از اینها هم کانون مطالعات که خیلی پیش آمده بر سر چیزی مجادله کرده ایم که از آن نا آگاهیم ، و یاد دوست همیشه عاصی مان از این بحث و جدل ها ...

خدا هم کلی برای خودش شاعر است ، خوب هم می داند چگونه دل بنده هاش را ریش کند ، ناز آنها را هم خوب می کشد ، آخر خدا عاشق هم هست ، خدا خوب می داند سخت ترین عذاب برای بندگانش این است که : لا یکلهم الله و لا ینظر الیهم یوم القیامة و لا یزکیهم و لهم عذاب الیم ( بخشی از آیه 77 سوره ی مبارکه ی آل عمران ) ... و عذاب الیم برای بنده اش همین است نه آتش جهنم ...

دلم را به کار هایی که فکر کرده ام خوب بوده اند خوش نمی کنم و به تحمل سختی هایی که فکر کرده ام در راه خدا بوده اند ، و به همه ی آن چیزهایی که گمانم این بوده که جهادی بوده اند در راه عقیده ای که در شاهراه اخلاص است ، در نامه ی خدا خوانده ام که ام حسبتم ان تدخلو الجنة و لما یعلم الله الذین جاهدوا منکم و یعلم الصابرین ... خداست که می گویدم هنوز جهادگران و صبر کنندگان تان را معلوم نکرده ام ، اما اگر در راه عقیده ام حرکت کرده ام و می کنم چه باک ، داستان جنید و بوسه بر پای راهزن به دار آویخته را خیلی دوست دارم و کلی عمق در آن می بینم اما نمی دانم چه بر سر راهزن می آید ... 

نسخه ی اس ام اسی وبلاگ هم مراحل آزمایشی اش را طی می کند ، اگر وقت نداشتید به این وبلاگ سر بزنید و یا وقت نداشتم در این وبلاگ بنویسم عن قریب است که صدای پیامک موبایلتان به گوش برسد و آیه ای را از طرف وبلاگ تقدیمتان کند ... 

راستی علو م پایه هم دارد تمام می شود و فکر کنم قرار است دو دسته مان کنند ، دو بیت شعری که می خواستم پایان یک جزوه ای بنویسم و ننوشتم را هم اینجا می نویسم :  

رفیقان قدر یکدیگر بدانید

چو معلوم است شرح از بر بخوانید

مقالات نصیحت گو همین است

که حکم انداز هجران در کمین است 

در پناه حق ... 

روستایی

به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد ...

                              بنام خدای مهربان  

 

 

           الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون.

                   سوره ی مبارکه ی یونس آیه ۶۲  

  

روستایی

عقده ی تاریخ

بنام خدای مهربان  

 

تعالی الله عما یقولون علوا کبیرا

" یهود در تورات مدعی اند که خداوند از زبان حضرت ابراهیم ( ع ) وعده ی فلسطین را به یهود داده است ، و این وعده ی الهی به یعقوب ( اسراییل ) ابن اسحاق ابن ابراهیم پیامبر ( ع ) منتقل شده است. به ادعای یهود در حوالی 1800 ق م خداوند با اسراییل مبارزه می کند و اسراییل سه بار خداوند را مغلوب می سازد و وقتی اسراییل متوجه می شود ، آنکه را به زمین زده بشر نبوده و خداوند است از برخاستن از روی سینه ی او سر باز می زند و از وی می خواهد سرزمین فلسطین را به او فرزندان و دودمانش بدهد که خداوند با تهدید و اجبار می پذیرد و متعهد می شود. "

مطلب بالا را در کتاب فلسطین در گذر تاریخ خواندم ، خیلی خنده دار است که سرزمین یک ملت با این پیشینه ی تاریخی و همه ی ادله ی محکم - که یهود ها تنها در دوره ای کوتاه در این سرزمین می زیسته اند که البته بعد ها توسط امیراتوری روم از آنجا پراکنده می شوند -  توسط یک جنبش نژاد گرایانه غصب شود و ادعای آنها این باشد که 2000 سال پیش آنها در اورشلیم می زیسته اند و یا خدا وعده ی فلسطین را به آنها داده و ... و البته که همه ی این ادله و بهانه ها هم بعد از اشغال فلسطین ساخته شده در صورتی که قبل از تاسیس صهیونیسم کشور های دیگری هم برای یهودیان پیشنهاد شده بوده من جمله اوگاندا و آرژانتین و ... که اوگاندا هم مورد موافقت هرتزل – مؤسس صهیونیسم – بوده ...

اما از همه ی اینها که بگذریم " دریغا که تفرقه ی عظیم با ما چه خواهد کرد " در داخل خود فلسطین اختلافات فتح و حماس و بعد هم این حمایت سر سختانه ی کشور های عرب ! که امید ما هم به آنهاست ...

 

روستایی

اعظکم بواحدة....

 واما بعد...

 

سوره مبارکه سبا 

 

آیه ی ۴۶ 

 

 

 

التماس دعا

خدای مهربانی و جدیت

به نام او 

جزء ۲، سوره ی بقره، آیه 158  

بی گمان صفا و مروه از شئائر خداست؛ پس هر که آهنگ آن خانه (کعبه) کند و حج بگزارد، یا زیارت خانه کند و عمره به جای آورد، بر او گناهی نیست که میان آن دو سعی کند. و هر کس کار نیکی را به شوق اطاعت خدا انجام دهد، خدا به او پاداش می دهد، چرا که خدا سپاسگزار بندگان خویش و از کارشان آگاه است.   

واقعیت این است که بعد از 3 بار مکه رفتن و سعی صفا و مروه کردن، هیچ کس توجه ام را به این قسمت از این آیه جلب نکرده بود. جالب اینکه این آیه در دعای مخصوص هر سعی تکرار شده و این یعنی من کم کم 3 بار ضربدر 7 بار این آیه را خوانده ام و به این قسمتش توجه نکرده ام!!! خیلی قشنگ است که خدا تا این اندازه به باطن و نیت نگاه می کند و نه به ظاهر عمل! این یعنی ارزش 7 بار رفتن و برگشتن بین دو تا کوه فقط و فقط به این است که تو به شوق خدا این کار را انجام می دهی! به قول مامان اگر همه ی کارهایت برای خدا باشد، دانشگاه رفتن و برگشتنت هم سعی صفا و مروه می شود؛ فقط کافی است شوق خدا در دلت باشد...  


جزء3، سوره ی آل عمران، آیه ی 76  

چنین نیست که آنان پنداشته اند، بلکه هر کس به پیمان خود وفا کند و تقوا پیشه سازد، محبوب خداست، چرا که خدا تقوا پیشگان را دوست می دارد.  

نمی دانم چه طور به ذهنم رسید که این آیه ی ساده که مشابه اش هم در قرآن زیاد است، چه معنای عمیق و کاربردی ای می تواند داشته باشد! تصور کنید هر قراردادی که در اداره های ما امضا می شود و هر آدمی که به واسطه ی این قراردادها مشغول به کار می شود حکم یک پیمان را دارد و وفای به آن است که تقوای آدمها را مشخص می کند. هر دولتی که سوگند می خورد، هر مجلسی که شروع به کار می کند و حتی هر پزشکی که مثل سالهای بعد از این ما لباس سفیدش را به تن می کند، یک پیمان آشکار می بندد با خودش و جامعه و اطرافیانش و از همه مهمتر با خدا! حالا من مرده و شما زنده، اگر خدا وفاکنندگان به عهد و پیمان را دوست می دارد، چند درصد ایران اسلامی ما محبوب خدایند؟!! 

عطیه پژوهی

خدای دلها

به نام او 

جزء ۱: سوره ی بقره، آیه ی 91  

و چون به آنان گفته شود: به آنچه خدا فرو فرستاده است ایمان بیاورید، می گویند: ما به آنچه بر خودمان نازل شده است ایمان داریم. و آنچه غیر آن است با این که حق است و راستی و درستی کتابی را که با آنهاست تایید می کند انکار می کنند...  

این آیه را که خواندم، کلی غصه ام شد! خیلی وقتها کارهایم را، درست و غلط، با این خیال توجیه می کنم که خدا به دل من نگاه می کند و دل من هم دروغ نمی گوید!!! 

راست است که خدا به دل آدمها نگاه می کند، اما این هم راست است که دل ما آدمها هم همیشه راست نمی گوید. خیلی وقتها دل من همان چیزی را می گوید که خدا می خواهد، اما کم نیست زمانهایی که شیطان به جای خدا با دلم حرف می زند! فکر می کنم درست تر این باشد حواسمان را جمع کنیم که به جز دلمان، کتاب و حرف و قانونی هم هست و همه ی اینها برای این است که دلمان راست بگوید... 

عطیه پژوهی

...فانی قریب...

و اذا سا لک عبادی عنی فانی قریب ،اجیب دعوت الداع اذا دعان فلیستجیبو لی والیو منو بی لعلهم یرشدون

                     بقره-186

مهربانیش را پایانی نیست    مرا بخوانید...اجیب

در دوردست های کویر ظلمانی وجودم در طلب جرعه ای حضور هستم و شاید روزنی می جو یم در طلب نور ،

 مهربانا صنما!گرد هوا مهر نمازم را به خود آلوده و قبله ام را نیز،سوی حضورت را می جویم  حضور بی پایانت را  

در یای حضور بی منتهایت را ساحلی است؟ ومن هنوز روی شن های تیره ساحل وجود خود گام دارم و باز در طلب روزنی از تبلور حضور بی همتایت      تبلوری از مهربانی بی انتهایت

مهربانیت راطلب نمی خواهی،حضورت را نیز    ..فانی قریب...

اجابت می کنی؟!

قربت منتهای اجابت است و منتهای طلب    منتهای دعا

بارالها...

 بالهای همواره گسترده طلبمان را با نسیم مهربان حضورت بنواز

 یاریمان نما تا دریابیم زمزمه حضورت را از میان نجواهای شرک آلود

 وباز یاریمان کن تا جلا بخشیم با اخلاص وجود ریا آلودمان را و نقاب از چهره هامان بیفکنیم

                             و بیا رامیم در بستری سبزاز انسانیت

                                                                                                                  مریم آقاسی 

       

...ای عجب بین که چه نوری ز کجا می بینیم!

در خرابات خدا نور منان می بینم/ای عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم(۱)

تا حالا شده است فکر کنید گمشده ای دارید که نمی دانید چیست؟شده است بی دلیل دلتان بگیرد؟ همه چیز مرتب است ها ولی احساس می کنید چیزی قلبتان را دائم می فشرد !مخصوصا غروب ها که می رود هوا تاریک شود ، می رود "نور" کمرنگ شود..ما آدم ها (!) عادت کرده ایم این جور خلا ها را با سرگرم کاری شدن ،به خیال خویش پر کنیم  ولی این حس عجیب، این "حس پنهان" هر وقت بتواند از قسمت های فراموش شده ی ذهنمان سبز می شود .یک جوری طلوع میکند .

می دانید چرا؟ چون دور مانده ایم از جایی ..آن " نور" خدایی دور شده است از ما .از سرزمین ازلی مان دورمان کرده اند .غربت بیشتر از این ؟ اصلا نمیدانم تا حالا تجربه کرده اید که از شهرتان دور باشید  یا نه ؟ بیکار که بشوید بی خود و بی دلیل دلتان میگیرد! حالا چه برسد به  ملکوت... خوب تقصیر ما هم نیست ما برای اوییم. " انا لله " خوب از صاحبمان دور افتاده ایم! دلمان نگیرد عجیب است!درست مثل آن که آهنی را جلوی آهن ربا بگذارند ولی بینشان هزارو یک سد قرار دهند ، خودشان را می کوبند به این سدها که برسند به هم! آری! این آشفتگی مختص ما نیست." او "هم هزار و یک راه برایمان باز میکند که برسیم به ذاتش. 

« حدیث قدسی:  بنده ی من سوگند به حق خودم، دوستت دارم . پس سوگند به حق من بر تو مرا دوست بدار      ( ارشاد العقوب ص ۱۷۱ ) »

حتی نمی گوید دوستم بدار تا دوستت دارم!  " او " دوستمان دارد قبل از آنکه دوستش بداریم ..دوستداری بهتر از این ؟ نمی دانم چرا اینقدر از سرگشتگی سر شاریم ! دوستداری داریم که دوستمان دارد .که دوست داشتنش یعنی همه چیز ! یعنی جایگزین "همه ی داشتن ها و نداشتن ها!" ولی ما چی؟ اصلا حتی دنبالش رفته ایم ؟ اصلا حتی خدا را   شده یک لحظه مثل خیلی چیز های دیگر که گم می کنیم  ، بجوییم ؟ آری ! " در میان خانه گم کردیم صاحبخانه را"

این است دلیل آشفتگی ما ....

        در حدیث معروف قدسی آمده است: من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی ومن عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقه و من عشقه قتله و من قتله فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته ( خداوند فرمود) : هر کس مرا طلب کند ، مرا می یابد و هر که مرا بیابد ، مرا می شناسد و هر که مرا بشناسد مرا دوست دارد و هر کسی مرا دوست بدارد عاشقم می شود و هر که عاشقم بشود ، عاشقش می شوم و هر کس را که عاشقش بشم ، او را می کشم و هر کس را بکشم ، دیه او به گردن من است و هر کس که به گردن من دیه دارد من خودم دیه او هستم.

پس ما حتی او را طلب هم نکرده ایم ! چه اگر طلب کرده بودیم یافته بودیمش!کاش حداقل از آفتابگردان بیاموزیم پرستش "نور" را! که آفتابگردان خورشید مادی منظومه ی شمسی را عاشق است و ما "نور آسمان ها و زمین" (۲)را هنوز عاشق نشده ایم! آن نوری که در تمام ذرات هستی تجلی یافته است..

" دل هر ذره را که بشکافی/ آفتابش در میان بینی" (۳)

به امید روزی که آدم ها ،همه آفتابگردان باشند.....

 

-------

۱.حافظ

۲. الله نور السموات والارض

۳.هاتف اصفهانی 

آرامش خدا

به نام او

قتلوهم یعذبهم الله بایدیکم و یخزهم و ینصرکم علیهم و یشف صدور قوم مومنین

با آنها پیکار کنید، که خداوند آنان را به دست شما مجازات می کند؛ و آنان را رسوا می سازد؛ و سینه ی گروهی از مومنان را شفا می بخشد ( و بر قلب آنها مرهم می نهد.)

جزء 10، سوره ی توبه، آیه ی 14، صفحه ی 189 عثمان طه

آدمهایی هستند که اتهامشان جز خوب بودنشان نیست. آدمهایی که این دنیا و آدمهایش، آنها را از خودشان دور می کنند، جایی به آنها نمی دهند و مدام از بودنشان عذاب می کشند! آدمهایی که جز خوبیشان، عذاب دیگری برای بدی ها ندارند. خدا با آنها حرف می زند. آنها را دلداری می دهد و می گوید که هیچ دلشان شور نزند؛ چه اینکه خدا آرامشان می کند و همین خوب بودن و آرام بودنشان است که میان این همه شلوغی و ناآرامی، آدمهای ناآرام را اذیت می کند؛ و قشنگ تر از آرامش خدا، آرامشی سراغ دارید آیا؟!!

خدا کند که دستمان برسد به آنجا... به جایی که جز آرامش خدا، چیزی نباشد...!

عطیه پژوهی

یکسال گذشت

بنام خدای مهربان

 

یکسال ( و ده روز ) از تولد این وبلاگ گذشت و ما هنوز چشم براهیم ... عیب نداره !

این آیه ای که می نویسم از آیه هاییه که کلی به فکرم فرو برده بود و بار ها در یک دفترم نوشته بودمش و هزار باره تقدیم خودم کرده بودم و حالا هم که اینجا می نویسمش باز تقدیم به خودم!

و من الناس من یقول آمنا بالله و بالیوم الآخر و ما هم بمومنین

و گروهی از مردم گویند که ما ایمان آورده ایم به خدا و روز قیامت و حال آنکه ایمان نیاورده اند.(آیه ۸ سوره مبارکه بقره )

یا :

یا ایها الذین آمَنو، آمِنو

یا به قول سعدی

برخیز تا یکسو نهیم این دلق ازرق فام را

بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوی نام را

هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی می رود

توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را

حافظ هم می گه :

گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ      یا رب این قلب شناسی ز که اموخته بود

و مولانا 

مسلمانان مسلمانان مسلمانی ز سر گیرید   ...

روستایی

 

رب من ...

و همانا دنیا نهایت دیدگاه کوردلان است که آن سوی دنیا را نمی نگرند ، اما انسان آگاه ، نگاهش از دنیا عبور کرده از پس آن سرای جاویدان آخرت را می بیند ، پس انسان آگاه به دنیا دل نمی بندد و انسان کوردل تمام توجهش به دنیاست. بینا از دنیا زاد و توشه بر میگیرد و نابینا برای دنیا توشه بر می گیرد . امام علی (ع)

 

کاش می دانستی که مستی دنیا فریبی بیش نیست ...

اما با همه فریب خوردگی هایت زمزمه تنهایی ات دم مسیحایی حیات یک روح بود ...

و من برای اینکه بیش از این غبطه نخورم به نداشتن آنچیز که با شناختن تو بدست آورده ام هر آنچیز که از تو آموخته ام را برای خودم تکرار می کنم تا مرحم زخم های دیرینه ام باشند ...

 

 

بنام ربم که بلند مرتبه ترین است

او که آفرید مرا پس هم او هدایتم می کند

او که اگر بیمار شوم پس هم او شفایم می دهد

و امید دارم که ببخشاید مرا در روز جزا

"به همه کسانی که از چیزی می ترسند بگویید که بدانند که هرگز چیزی نیست که لایق ترسیدن باشد و البته که پروردگار جهانیان برتر از هر چیز است اما اگر کسی هست که از نابخردی خویش می گوید "من از خدا می ترسم"  به او بگویید پروردگار جهانیان دوست داشتنی ترین موجودی است که هست و امن ترین حسی است که می شود و شایسته ترین ماوایی است که می رباید" 1 ...

رب من چه زیبا پروردگاری هستی که رهایم نمی کنی که در بیابان گمراهی رهایت می کنم ، و فراموشم نمی کنی در همه حال که یاد تو را در خاطر و روح خویش فراموش می کنم ، آنگاه که شتابان از تو می گریزم هدایتم می کنی و چون بسوی تو باز می گردم در آغوشم می فشاری ، چون گناه می کنم بر من خشم نمی گیری و چون باز می گردم در های مهربانی ات را بر من می گشایی،  رب من چه خوب است که همراه من بوده ای هر گاه که با تو بوده ام یا نبوده ام ، و مرا در این طوفان های بر باد دهنده رها نمی کنی، پس این همراهی تو مستدام باد ، اما هرگز هرگز مایه غرور من مباد که تو با همگانی ، و تو آنچنان بزرگی که این تفاوت اندک ما را در مهربانی ات دخولی نیست ...

رب من مخواه که رسیدن به این جهان و مافیهایش ، نام و نان ، نهایت بودن ام باشد – در این هستی بیکران که هر ذره ای در هر حال در حرکت است و همه کائنات بسوی تو روانند و "تو" را به یگانگی می خوانند و لحظه ای از ستایش تو نمی ایستند مخواه که من در نهایت یک زندگی پوچ و بی ارزش بایستم  - پس بخواه که وجودم را در وجود بی نهایت ات رها کنم و آزاد از بند های اسارت دو جهان بسوی تو بیکران تا ابدالابد روان باشم 2  و هیچ گاه نایستم که تو را نهایتی نیست و رب من مخواه چون چراغ دلم روشن کردی ، بال و پر شکسته از رفتن باز مانم و یا چون فرومایگان در پس پرده عافیت سخن رانم و همچنین مخواه که با سیاه دلی پای در راهی نهم که مرا از تو و از خویش بیگانه می کند 3 ...

رب من مرا از آنان قرار مده که بواسطه فضیلتی که تو از کرم بی انتهایت به ایشان داده ای – تا شهد درک عظمتت را به ایشان چشانده باشی – خود را از دیگران جدا و برتر می انگارند و با غرور خود بندگان تو را از خود می رانند و به خشم تو گرفتار می شوند، پس مرا اینگونه بخواه "راه یافته ای از روشنایی مهر تو و سر فرو افکنده از درک عظمت تو" که نه چون مغروران هنگامی که از دستان پر مهرت نعمتی بر من روا می داری گردن کشانه لب به خود ستایی گشایم و نه چون نا بخردان پای از گلیم خود دراز کرده و بر نداشتن آن چیز که شایستگی آن را ندارم حسرت خورم و بخل نورزم بر آن چیزی که تو از دریای عظیم کرمت به بندگان بخشوده ای و بخواه تا خود را دریابم ...

رب من مخواه که تو را برای خود بخواهم آنگونه که از تنگ دستی به تو پناه آورده باشم و تو را جز در نیازم جستجو نکرده باشم و همچنین مخواه که از شکم بارگی خسته شده و بسوی تو آمده باشم ، پس بخواه که از خود گذشته باشم و بر بندگی تو برای بر آوردن نیازم گردن ننهاده باشم که این اسارتی است آشکار ...

رب من بخواه تا همانی باشم که هستم نه انسانی ریاکار و دغلکار که باطنی ناهموار در پس ظاهری آراسته خلق را برای منافع خویش می فریبد ، و رب من هرگز مخواه که دیگران آن چیزی ام انگارند که نیستم و مخواه که تا خود را راضی و خوشنود بدانم از اینکه می ستایندم بواسطه  فضیلتی  که در من  نیست که این رذیلتی است آشکار ...

رب من اگر راه همین است که هست ، مخواه که از بد گویی بندگان رنجور شوم و از سیر بسوی تو خسته و نومید گردم و برای رضایت بندگانی که بر من راه می زنند تو را فراموش کرده و از تو رویگردان شوم ، و رب من همچنین اگر از تو رویگردانم و در خیال باطل خود بسوی تو روانم ؛ پریشانم که چاپلوسی بندگان مرا به خود مغرور کرده و در این بیراهه تلاش واهی کنم و هر لحظه از تو و از خویش دور شوم، پس رب من هرگز مخواه که عملم آن باشد که بندگان می خواهند و مرا به آن امر می کنند و یا نمی خواهند و مرا از آن باز می دارند و نهی می کنند ، پس بخواه که  آزاد اندیشی باشم بینایی یافته از نور معرفت تو ...

رب من اگر برای تو زنده ام و نفس می کشم تا ابد زنده می دار و اگر از تو روی گردانم، بمیران و تولدی دیگرم عطا کن ، اگر از دوری تو این چنین در قهقه های خود غرقم ، لذاتم را به باده درد بشوی  ، و چون در دوری تو از درد بر خود می غلتم زخم مرا مرهمی از وصال نه 4 ، رب من ، اگر از جفاکارانم ببخش که مستحق کرامت گناهکارانند 5، اگر از سرگردانان ام و به بیراهه می روم باز دار و به راه آر که شایسته هدایت گمراهان اند، اگر از سرکشی نفس پرده عفت چاک زنم بپوش و اگر از صولت خشم جامه صبر بردرم مگیر ...

رب من اگر در این سینه تنگ دلی است ، بسوزان ، و اگر درون آن آتش عشقی است، بر فروزان ، و بگذار که فروزان باشد الی الابد ای مهربانترین مهربانان ...

 

                                                                                                     روستایی

1 دکتر میثمی

2 فاش می گویم و از گفته خود دلشادم            بنده عشقم و از هر دوجهان آزادم

3 یکی باز را دیده بر دوختست              یکی دیده ها باز و پر سوختست

4 دل دردمند مارا که اسیر توست یارا           به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

5 نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو          که مستحق کرامت گناهکارانند

 

چه کسانی؟

اعوذو بالله من اشیطان الرجیمو بندگان خاص خدای رحمان آنان هستند که بر روی زمین به تواضع و فروتنی راه روند و هر گاه مردم جاهل به آنها خطاب ( و عتابی ) کنند با سلامت نفس ( و زبان خوش )‌جواب دهند. و آنان هستند که شب را به سجده و قیام نماز در برابر خدایشان روز کنند. و آنان هستند که دائم گویند : پروردگارا عذاب جهنم را از ما بگردان،‌که سخت عذاب مهلک و دائمی است. که آنجا بسیار بد قرار گاه و بد منزلگاهی است. و آنان هستند که هنگام انفاق اسراف نکرده و بخل هم نورزند ،‌بلکه احسان آنها در حد میانه و اعتدال باشد ... آنان هستند که به ناحق شهادت ندهند ،‌و هر گاه به عمل لغوی ( از مردم غافل )‌بگذرند ،‌بزرگوارانه از آن درگذرند. و آنان هستند که هر گاه به آیات خدای خود متذکرشان سازند کر و کورانه در آن آیات ننگرند (‌بلکه با دل آگاه و چشم بینا مشاهده آن کنند تا بر مقام معرفت و ایمانشان بیفزاید ) و.... چنین بندگانی را به پاداش صبرشان ( در راه عبادت )‌عالی غرفه های جنت و قصر های بهشتی دهند و در آنجا با تهیت و سلام روبرو شوند. در حالیکه در آن بهشت که بسیار نیکو منزل و مقامی است تا ابد مخلد و متنعم خواهند بود. (‌آیات انتهایی سوره مبارکه فرقان )

الهی روا مدار که پنهان ما از پیدای ما نا ستوده تر باشد و در ورای صورت آراسته ما سیرتی زشت و ناهموار نهفته باشد. یا ارحم الراحمین ...

 .......................................

به مادرم که از نور معطر است

سلام می کنم امشب ...

به مادرم می گویم :

بی آسمانم و زمین نیشم می زند

می چرخم از خم کوچه ای به خیابانی

و از خیابانی

به خلوتگاه های ارزان شده با درد

مادرم را می خوانم

در بی نشانی خاک

و دستش را می بوسم

دستی که دو شاخه شاداب

در گلدان بهشت

به یادگار نهاد...             

 شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را تسلیت می گویم.

همه زیانکاریم ...

بسم الله الرحمن الرحیم

والعصر

ان الانسان لفی خسر

الا الذین آمنو و عملو الصالحات و تواصو بالحق و تواصو بالصبر

قسم به عصر،‌که انسان همه در خسران و زیان است،‌

مگر آنان که ایمان آورده و نیکوکار شدند و به درستی و راستی و پایداری یکدیگر را سفارش کردند.

امید است از آنان که طاعت کنند

که بی طاعتان را شفاعت کنند

 روستایی

به نام خدای مهربان

بگو هرگز جز آنچه خدا خواسته به ما نخواهد رسید ُ اوست مولای ما ُ البته اهل ایمان در هر حال بر خدا توکل خواهند کرد. ( توبه ُ‌آیه ۵۱ )

گر رنج پیشت آید و گر راحت ای حکیم      نسبت به غیر مکن که این ها خدا کند

روستایی

 

پس کدامین نعمتهاى پروردگارتان را تکذیب مى‏کنید ؟!

به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

خداوند رحمان، (1)

قرآن را تعلیم فرمود، (2)

انسان را آفرید، (3)

و به او «بیان‏» را آموخت. (4)

خورشید و ماه با حساب منظمى مى‏گردند، (5)

و گیاه و درخت براى او سجده مى‏کنند! (6)

و آسمان را برافراشت، و میزان و قانون (در آن) گذاشت، (7)

تا در میزان طغیان نکنید (و از مسیر عدالت منحرف نشوید)، (8)

و وزن را بر اساس عدل برپا دارید و میزان را کم نگذارید! (9)

زمین را براى خلایق آفرید، (10)

که در آن میوه‏ها و نخلهاى پرشکوفه است، (11)

و دانه‏هایى که همراه با ساقه و برگى است که بصورت کاه درمى‏آید، و گیاهان خوشبو! (12)

پس کدامین نعمتهاى پروردگارتان را تکذیب مى‏کنید ؟! (13) ((الرحمن))


یه کم با انصافی میگه خیلیاشو!
اگر یه کم به دور و بر نگاه کنیم، الان که زمان زنده شدنه ما نباید زنده شیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

به چه چیز مغرور می شوید؟؟؟

و هرگز به تکبر و ناز از مردم رخ بر متاب و در زمین با غرور و تبختر قدم بر مدار که خدا هرگز مردم متکبر خود ستا را دوست نمی دارد.

و در رفتارت میانه روی اختیار کن و سخن آرام گو،‌نه با فریاد بلند،‌که منکر و زشت ترین صداها صدای الاغ است.

آیه های ۱۸ و ۱۹ سوره مبارکه لقمان

به پدر و مادر خود نیکی کنید

«و خدا را بپرستید و هیچ چیز را شریک او قرار ندهید و به پدر و مادر نیکى کنید و همچنین به خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و همسایه نزدیک و همسایه دور و دوست و همنشین و واماندگان در سفر و بردگانى که مالک آن ها هستید خوبى نمایید ,‌ زیرا خداوند کسى را که متکبر و فخر فروش است (و از اداى حقوق دیگران سر باز می‌زند) دوست نمی‌دارد.» ( نساء 6 )

«پروردگارت فرمان داد جز او (را) نپرستید و به پدر و مادر نیکى کنید ,‌ هرگاه یکى از آن ها یا هر دوى آن‌ها نزد تو به سن پیرى برسند کمترین اهانتى به آن‌ها روا مدار و بر (سر) آن‌ها فریاد مزن و گفتار لطف و سنجیده و بزرگوارانه به آن‌ها بگو , بال هاى تواضع خویش را در برابرشان از محبت و لطف فرو آر و بگو پروردگارا همان گونه که آن‌ها مرا در کوچکى تربیت کردند مشمول رحمتشان قرار ده.» ( اسراء 22 تا24 )

نگفتمت مرو آنجا ...

بنام ربم
"... اکنون دیگر به اقلیم دیگری رسیده ام که هوایش آتشگون و زمینش کینه خیز و آسمانش دردبار است. خلوت و انزوا و تنهایی ، حیرت و رهایی و گمراهی ، پوچی و عبث و بیهودگی ، بلاهت جهان و بی دلی طبیعت و تکرارهای بی حاصل زندگی همه و همه را پشت سر نهاده ام و رسیده ام به انتظار ...
رنجم نه دیگر تنهایی است که جدایی است و اظطرابم نه زاده بی کسی که بی اویی ...
و کسی چه می داند غریبی که خاطره وطنش ، شهر و خانه و خانمانش به حادثه ای در او بیدار می شود غربت برایش طاقت فرسا است. هر گلی در این سرزمین گلوله آتشی است ، در هر نوازشی احساس سرزنشی و در هر دعوت مهربان ماندنی وحشت ...
دلی که از بی کسی غمگین است هر کسی را می تواند تحمل کند. هیچ کس بد نیست ، دلی که در بی اویی مانده است برق هر نگاهی جانش را می خراشد ، لبخند ها زهرآگین ، دهان ها حفره های وقیح آزار دهنده ، تسلیت ها خفقان آور ، لذت ها دروغ هایی فریبنده ، زیبایی ها حیله های اغفال ، افق ها حصارهای عبوس زندان ، درختان هر یک قامت دشنامی ، ابر ها هر پاره سایه نفرینی ، مهتاب سرد و آفتاب رسوایی و روز برص گرفته ی وقیحی که او را بر سر کوچه و بازار بیگانگان می گرداند و شب گرگ آدمخواری که در پناهگاه دردمندش او را می جوید تا فرو بلعد و طبیعت نه دیگر هیچستانی سرد و گنگ که دوزخی در گرفته از حریق و دریایی مواج از آتش های عذاب ... که هر چهره ای ، نگاهی ، طرح اندامی ، طنینی ، رنگی ... در نگاه های او فریاد می کشد که "او نیست" ...
بی پیوند بودن جز پیوند گسسته است. نداشتن جز گرفتن است. مرغی که در قفسی تنها زاده است ، آب و دانه آرامش می کند و برگ سبزی ، چراغ رنگینی ، زنگوله قشنگی غم از دلش می برد. اگر رهایش هم کنند به قفس باز می گردد. اما پرنده ی وحشی پرنده ای که آوای جفتش را از قلب باغ های ناشناس دور می شنود سراسیمه و دیوانه وار هر چند بی امید چندان خود را به میله های آهنین و در بسته قفس می زند و بی تابی میکند تا پر شکسته و خونین کنجی می افتد و سر در شانه هایش فرو می برد و چندان خاموش و آرام می ماند تا بمیرد ...
و چه زشت است و نفرت بار و ابلهانه استدلال های عاقلانه و دلسوزی های مهربانانه و پند و اندرزهای مشفقانه که پرنده زندگی را بر خود سیاه کرده است. راحت و امنیت و نعمت آزارش می دهد . دل به خیال و خرافه بسته است . پروانه خیالپرداز دیوانه..."
...
و سخن آخر :
و مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند پس خدا هم خودشان را از یادشان برد.

روستایی

به نام او

و ان علیک اللعنة الی یوم الدین

و لعنت(دوری از رحمت حق) تا روز قیامت بر تو خواهد بود.

سوره ی مبارکه ی حجر/ آیه ی ۳۵

قصه ی رانده شدن شیطان هم از آن قصه هاییست که آنقدر تعریفش کرده اند برایمان، که یادمان رفته چه قصه ی عجیبی است!

تصور کن: خدا، همون خدایی که می گه ۱۰۰ بار اگر توبه شکستی، باز آ، به یکی از معبود های چندین و چند ساله اش بگه که تا قیامت نفرین شده! می دونی این یعنی چی؟! مو به تن آدم سیخ می شه به خدا!!! اون هم فقط به جرم سجده نکردن آدم! به جرم سجده نکردن چیزی که خدا گفته باید سجده اش کرد! حالا من چی؟! روزی هزار بار به چیزی که خدا گفته، سجده نمی کنم و روزی دوهزار بار چیزی را سجده می کنم که خدا نخواسته! وقتی همه ی هدف آدم می شه هر چی غیر خدا، خدای آدم هم میشه هر کی غیر خدا و اونوقته که خدا بی رودربایستی ازت ناامید می شه و می گه: برو به جهنم!!!

خدا کنه که هیچ وقت، هیچ هدفی نداشته باشیم جز خدا: این یعنی هیچ کار نکنیم، مگر اینکه راستی راستی با خودمون خلوت کنیم و ببینیم بینی و بین الله خدا چی دوست داره؛ این یعنی همون خوب بودن، همون قشنگ بودن، همون مسلمون بودن! مهم همینه: بینی و بین الله!!!

*عطیه پژوهی*

فضل خدا

سلام

یک ترجمه از قران را شنیدم که خیلی قشنگ بود . فکر کنم از ایه های سوره ال عمران است.

((به من نگویید از انچه از فضل خود به دیگران داده ام بده بلکه از فضل من بخواهید.

قسم به این شهر مقدس

لا اقسم بهذا البلد ( بلد:1)
قسم به این شهر مقدس ( مکه )

رنگها را همه بشوی
سپید بپوش، سپید کن، به رنگ همه شو، همه شو،
...

حج؛ آهنگ، قصد، یعنی حرکت و جهت حرکت نیز هم همه چیز با کندن، تو از خودت، از زندگی ات و از همه علقه هایت آغاز می شود. مگر نه در شهرت ساکنی؟ سکونت، سکون؟ حج، نفی سکون، زندگی چیزی که هدفش خودش است یعنی مرگ، نوعی مرگ که نفس می کشد، مرگی جاندار، زیستنی مرداری، بودنی مردابی.
حج: جاری شو!
حج، بودن تو را که چون کلافی سر در خویش گم کرده است، باز می کند. این دایره بسته، با یک نیت انقلابی، باز می شود، افقی می شود، راه می افتد، در یک خط سیر مستقیم، هجرت به سوی ابدیت، به سوی دیگری، به سوی او!
هجرت از خانه خویش به خانه خدا، خانه مردم!
...
کعبه؛ در آستانه مسجد الحرامی، اینک، کعبه در برابرت! یک صحن وسیع، و در وسط، یک مکعب خالی و دگر هیچ! ناگهان بر خود می لرزی! حیرت، شگفتی! این جا... هیچ کس نیست، این جا... هیچ چیز نیست... حتی چیزی برای تماشا!
یک اطاق خالی! همین!
ناگهان تردید یک سقوط در جانت می دود!
در وسط میدانی سرباز، یک اطاق خالی! نه معماری، نه هنر، نه زیبایی، نه کتیبه، نه کاشی، نه گچ بری، نه ... حتی ضریح پیامبری، امامی، مرقد مطهری، مدفن بزرگی... که زیارت کنم، که او را به یاد آرم، که به سراغ او آمده باشم، که احساسم به نقطه ای، چهره ای، واقعیتی، عینیتی، بالاخره کسی، چیزی، جایی، تعلق گیرد، بنشیند، پیوند گیرد، این جا هیچ چیز نیست، هیچ کس نیست.
ناگهان می فهمی که چه خوب! چه خوب که هیچ کس نیست، هیچ چیز نیست، هیچ پدیده ای احساست را به خود نمی گیرد، ناگهان احساس می کنی که کعبه یک بام است، بام پرواز، احساس ناگهان کعبه را رها می کند و در فضا پر می گشاید و آنگاه مطلق را حس می کنی! ابدیت را حس می کنی،
آنچه را که هرگز در زندگی تکه تکه ات، در جهان نسبی ات نمی توانی پیدا کنی، نمی توانی احساس کنی، فقط می توانی فلسفه ببافی، این جاست که می توانی ببینی، مطلق را، ابدیت را، بی سویی را، او را!

سلام به همه ی دوستان با صفا و گل آیه های دوست داشتنی.
این نوشته رو هم تقدیم می کنم به همه ی دوستانی که خدا شنبه یه حال اساسی بهشون داد و به خودم تا دلمو خوش کنم به این نوشته ها و یا احتمالا دو نفر کامنت بذارن که انشاالله سال بعد ، خیلی باحالی خدا حداقل باعث شد که خودمو بیشتر بشناسم که بدونم چقدر ...
این دو بیت شعر رو هم تقدیم می کنم به خودم!
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شدو آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند کان را که خبر شد خبری باز نیامد

راستی دوستان ما رو هم فراموش نکنید.

چه کسانی

والسابقون السابقون ﴿10﴾/اولیک المقربون ﴿11﴾/فی جنات النعیم ﴿12﴾/ثله من الاولین ﴿13﴾/وقلیل من الآخرین ﴿14﴾/علی سرر موضونه ﴿15﴾/متکیین علیها متقابلین ﴿16﴾
و سبقت‏گیرندگان مقدمند (10)/آنانند همان مقربان [خدا] (11) /در باغستانهاى پر نعمت (12) /گروهى از پیشینیان (13) /و اندکى از متاخران (14) /بر تختهایى جواهرنشان (15) /که روبروى هم بر آنها تکیه داده‏اند (16)

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بنام خدای مهربان

« و کسانی که برای طلب خشنودی پروردگارشان شکیبایی کردند و نماز بر پا داشتند و از آنچه روزی شان دادیم نهان و آشکارا انفاق کردند و بدی را با نیکی می زدایند پایان نیک سرای دیگر از آنهاست » « رعد : 22»

 

یکی را خری در گل افتاده بود

ز سوداش خون در دل افتاده بود

بیابان و باران و سرما و سیل

فروهشته ظلمت بر آفاق ذیل

همه شب در این غصه تا بامداد

سقط گفت و نفرین و دشنام داد

نه دشمن برست از زبانش نه دوست

نه سلطان که این بوم و بر زان اوست

قضا را خداوند آن پهن دشت

در آن حال منکر بر او بر گذشت

شنید این سخن های دور از صواب

نه صبر شنیدن نه روی جواب

به چشم سیاست در او بنگریست

که سودای این بر من از بهر چیست؟

یکی گفت شاها به تیغش بزن

ز روی زمین بیخ عمرش بکن

نگه کرد سلطان عالی محل

خودش در بلا دید و خر در وحل

ببخشود بر حال مسکین مرد

فرو خورد خشم سخن های سرد

زرش داد و اسب و قبا پوستین

چه نیکو بود مهر در وقت کین

یکی گفتش ای پیر بی عقل و هوش

عجب رستی از قتل گفتا خموش

اگر من بنالیدم از درد خویش

وی انعام فرمود در خورد خویش

بدی را بدی سهل باشد جزا

اگر مردی احسن الی من اسا

                                     بوستان سعدی

در یک نگاه توحیدی، بنده ی موحد و دلداده ی خداوند به تکلیف و وظیفه ی خود می نگرد و اعمالش را خدا تعیین می کند ، نه حوادث روزگار و اعمال دیگران، و اگر این عشق و حال در انسان ایجاد شود ، جز به نیکی عمل نمی کند ، خواه نیکی ببیند و خواه بدی. به قول خواجه عبدالله انصاری :

الهی در سر خمار تو داریم. در دل اسرار تو داریم و به زبان اشعار تو داریم. اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم.

الهی بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم، خواست خواست تو است من چه خواهم...

گر درد دهد به ما و گر راحت دوست     از دوست هر آن چیز که آید  نکوست

ما  را   نبود  نظر به  خوبی  و  بدی      مقصود رضای او و خشنودی اوست

...

از کتاب « آیه های زندگی»

«و کسانی که هر گاه انفاق کنند نه اسراف می کنند و نه تنگ می گیرند و میان آن حد واسط را بر می گزینند » « فرقان : 67 » این آیه تقدیم به آقای لسان پزشکی...

« و هم شب و روز و خورشید و ماه را برای زندگانی شما مسخر ساخت و ستارگان آسمان را به فرمان خویش مسخر کرد ( تا به هر جانب آسمان، حکمت بالغ او فرمان دهد، از شوق حرکت کنند ) و در این کار آیت و نشانه های قدرت خدا برای اهل خرد پدیدار است. » نحل :12

این آیه هم تقدیم به آقای کوکبی...!

 

 

الا بذکر الله تطمئن القلوب...

 روستایی

تبعید ...

بنام خدای مهربان

 

هیچ غم نیست که نسبت به جنونم دادند       بهر این یک دو نفس عاقل و دیوانه یکیست

عشق آتش بود و خانه خرابی دارد         پیش آتش دل شمع و پر پروانه یکیست

 

خیلی عجیبه که کسی پس از سالها تنها دوستی که پیدا می کنه و می تونه حرفهاش رو بهش بزنه یه وبلاگ باشه! هیچ وقت اینقدر حرف نزده بودم. اینجا اونقدر نوشتم که حقیقتا بگم وقتی وارد این وبلاگ می شم احساس می کنم وارد خودم شدم. خودمو می بینم. کاش بدونید چه حسیه ؟ اونوقت دلیل اینکه بازم می نویسم در حالی که می دونم کسی اینجا نمیاد رو خوب می دونید.

 

مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا و ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانو یعلمون.  ( آیه ی 41 سوره ی عنکبوت )

 

مثل حال آنان ( که خدا را فراموش کرده ) و غیر خدا را به دوستی بر گرفتند ( در سستی و بی بنیادی ) حکایت خانه ای است که عنکبوت بنیاد کند و اگر بدانید، سست ترین خانه خانه ی عنکبوت است ( که به کمترین باد حادثه خراب می گردد ).

 

چقدر گرفتار این خاک شده ایم! چطور زندانی این چوپان ترسوی عقل؟ چگونه اینجا بی کس و نتها مانده ایم؟ و چگونه تا ابد تاوان باید پس دهیم که آدم ... جز غربت احساس دیگری ندارم که بنوسمش و اما این کلمات هم یارای آن نیست تا بار سنگین غربتم را بر دوش کشند و به شما رسانند.

فقط یک چیز است که می تواند این غربت را تمامی دهد و این مرغ باغ ملکوت را که سکوت سنگینش دیوانه ام کرده را رها کند و بشکند این سکون مرگبارش را...

مرغ وحشی و معصوم وجود نیمه ی روحانی من چرا اینچنین ساکتی؟ عصیان کن بر این نیمه ی خاکی، از منی که زندانیت کرده است بگریز، سکوت شایسته ی تو نیست. عصیان کن بر این اسارت، تا کی در قالب خاکی پست زندانی...

تا کی خواهی نالید از شکستن بالهایت گاه پرواز در زندانی که با عقل برایت ساخته ایم. عقل و قانون پرواز را نمی فهمند ؛ عصیان کن بر این پیله ی ناشایست. اوج بگیر، از دنیت دنیا خود را وارهان، بگریز و به روشنایی برس. عقل تمام جهل است و تاریکی، پرواز عقل هبوط توست...

بگریز از اینجا از این تاریکیها و روشناییهایی که با هجوم عقل تاریک خواهند شد... سکوت شایسته ی تو نیست...

ای که در تمام ثانیه های عمرم تو را می بینم و حس می کنم ای که اوقات شیرین دلتنگی ام را تنها وجود تو پر می کند ای که با منی و ای که در منی،  غریب غربت این زمین خاکی؛ تاکی بیگانه ی عالم بیگانگان و تنهای دیار تنهایی و گمشده ی دنیای گمشده ... بشکن این سکوت را...

 

روستایی !

بلند مرتبه ترین ملل دنیا...

بنام خدای مهربان

 

و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مومنین. ( آیه ی 139 سوره ی آل عمران )

( شما مسلمانان ) هرگز در کار دین سستی نکنید و نه ( از فوت غنیمت و متاع دنیا ) اندوهناک باشید زیرا شما فاتح و فیروزمند ترین مردم و بلند مرتبه ترین ملل دنیا هستید، اگر در ایمان ثابت و استوار باشید.

 

کلی به آدم نیرو میده نه؟!

ولی معنی این ایمان که اگه داشته باشیمش بلند مرتبه ترین ملل دنیا هستیم؟ با تعریفی که خودم از ایمان دارم بعید می دونم اینطور باشه!

 

و سلام بر هواداران کویش باد.

 

روستایی

بنام خدای مهربان

« و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقضیا. ثم ننجی الذین اتقوا و نذر الظالمین فیها جثیا »
(آیه های 71 و 72 سوره ی مریم)
«و هیچ یک از شما (نوع بشر) باقی نماند جز آنکه به دوزخ وارد شود و این حکم پروردگار توست. پس از ورود همه به دوزخ، ما افرادی را که خدا ترس و با تقوا بوده اند (از جهنم) نجات خواهیم داد و ستمکاران را فرو گذاریم تا در آن آتش به زانو در افتند.»

نمیدونم تا حالا به این آیه فکر کردید یا نه؟ بار اولی که خوندمش (دو سال پیش ) کلی ترس برم داشت. بعد از یک استاد پرسیدمش و خیلی خوب روشنم کرد که منظور آیه چیه؟
اون ترس بدترین ترسی بود که تاحالا تجربه کرده بودم مخصوصا وقتی یاد این گفته ی امام علی میافتادم « نه از ترس آتش جهنم تو را می پرستم و نه از شوق بهشت؛ که تو سزاوار پرستشی » بعد فکر میکردم چقدر زشته که آدم بخواد به خاطر خودش و اینکه خودش مثلا توی یک جهانی دیگه راحت زندگی کنه یکسری کارها رو بکنه و اگه اینها نبود انسانیت ( قبل از دین و دستورات اخلاقی ) فدای « من » میشد.
فقط خوندن خود آیه یه جور امتحانه!
ولی دیشب یه اتفاقی برام افتاد. و من نمی دونم چرا تعریفش میکنم ؟! توی بیداری رفتم به یه دنیای دیگه ولی از اونجا هیچی نمیگم. چون خودم هم نمیتونم باورش کنم. بعد یه طرز عجیبی یه جمله بهم گفته شد. بعدش که خوابیدم توی خواب این جمله هی برام تکرار میشد. وقتی که بیدار شدم بعضی از جاها ش یادم رفته بود .زود روی یه کتاب که دم دستم بود نوشتمش « روزی همه ی مدرسه ها تمام چراغ هایی را که با عقل روشن کرده بودند خواهند شکست » اصلا نمی فهمم یعنی چی. نمی تونم درکش کنم . این جمله خیلی برام عجیبه بی نهایت. هیچی نمی تونم در بارش بگم. اصلا نمی تونم در بارش فکر کنم! کلی افکارم رو به هم ریخته.

خوش باشید ؛ روستایی

وقتی تو هستی...

به نام او

هو الذی انزل السکینه فی قلوب المومنین لیزدادو ایمانا مع ایمانهم و لله جنود السماوات و الارض و کان الله علیما حکیما!

فتح/۴

او کسی است که آرامش را در دلهای مومنان نازل کرد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزاید؛ لشکریان آسمانها و زمین از آن خداست و خداوند دانا و حکیم است!

خیلی خوبه!!! این، همه ی حس من در مورد این آیه است! :) ایمان، چیزی نیست که من به سادگی ادعای داشتنش رو بکنم. در واقع گاهی، مقداری از اون رو داشتم و همین اندک لحظات، به غایت شیرین و به یاد ماندنی بوده! خدا خیلی قشنگه اینجا: تو ۳ مرحله بهت قول می ده که هست و به قول خودمون برات مرام می ذاره: ۱) بهت آرامش می ده تا اون ایمان دوست داشتنیت قویتر بشه و خیالت تخت بشه که هست! ۲) یادت می ندازه که چقدر کارش درسته : لشکر آسمانه و زمین کم چیزی نیست!!! و اون با همه ی عظمتش با تو اِ! ۳) گیرم که بقیه نگرفتن که حق با تو اِ! اما بدون شک خدا می دونه که تو راست می گفتی و درست بودی!

این خدای قشنگ، همون خداییه که در اوج شوربختی ها، دست گرمش خیلی خیالم رو راحت کرده! این خدای خوب و خوش قول...!

عطیه پژوهی

هر آنکه جانب اهل وفا نگه دارد...

قل من ینجیکم من ظلمات البر و البحر تدعونه تضرعا و خفیه لئن انجنا من هذه لنکونن من الشاکرین(۶۳) قل الله ینجیکم منها و من کل کرب ثم انتم تشرکون(۶۴) [انعام]

 

بگو چه کسی شما را از تاریکیهای خشکی و دریا [هنگام اضطرار] میرهاند؟ آنگاه که خدا را با تضرع و زاری میخوانید و پنهانی عهد میکنید که اگر آفریدگارمان ما را از این بلا برهاند، مسلما از شکرگزاران درگاه خواهیم شد.(۶۳)

بگو خداوند است که شما را از آن خطر و بلاهای دیگر میرهاند. ولی باز شما به او شرک میورزید. (۶۴)

 

آدم واقعا از خودش شرمنده میشه، نه؟

 

در پناه حق!

مریم

عشق زخمی...

به نام او

راستش نوشتن از آیه هایی که دوستشان دارم، سخت تر بود از آنچه فکرش را می کردم! گفتن از حسهای عجیب و غریب و شاید مرموز! این بود که مثل همیشه، به کودکی که نه، به نوجوانی ای بازگشتم که بی اندازه بزرگتر از اکنونم بود! نوجوانی ای که خود در حیرتش مانده ام و بارها بزرگسالی ام را به خاطر نبودش سرزنش کرده ام! لا به لای نوشته های ۱۴ سالگی ام، حرفهایی را پیدا کردم که زبانش به مراتب گیراتر از زبان گنگ اکنونم است. این بود که آنرا دوباره نوشتم، بی هیچ تغییری و حتی تصحیحی! اما باید بگویم که آن تو لجوج و بی شرم نشسته در نوشته، نه شما، که خود بیهوده و نامرد ام است! در آخر دعا کنید برایم که لحظه ای کودکی سرشارم را دوباره بیابم! دعا کنید که ۱۴ سالگی و ۱۵ سالی و کوچک سالگی ام، سخاوتمندانه برگردند و این ۱۹ سالگی پیر و خرفت را لحظه ای از من و خستگی های چندساله ام دور کنند... دعا کنید دوستان... تو را به قشنگی خدایی که می پرستیم، دعا کنید...!

سخت است . خیلی سخت است که باور کنی روزی چنان او را می خواستی که گویی جز او پناهی نداری . سخت است در آن لحظه که او را برای همیشه فراموش کرده ای ، خاطراتی را مرور کنی که گواه همراهیش را می دهد . و تو چه ناجوانمردانه آنها را فراموش کرده ای . ساعاتی که او را از اعماق قلبت خواسته بودی و جز به او ، چشم امیدی به هیچ کجای دنیا نداشتی . و حال ... حال در همه ی دنیا ، جایی برای او باز نمی کنی . او را که مثل همیشه مهربانانه جوابت گفته و یاریت داده و اکنون به نادانیت لبخند می زند ! لبخندی که تو هیچ وقت نفهمیدی چه مفهومی دارد و هیچ گاه نخواهی فهمید ! اما او مهربان است ، مهربان است و بزرگ ، بزرگتر از آنچه تو می پنداری و بی نیاز تر از تشکری که تو آنرا دریغ می کنی ! او تو را یاری می دهد ، هر وقت که بخواهی و هر وقت که بخوانی !! اما تو ... تو بی توجه به همه ی نیازهایت ، دیگر او را نمی خوانی !!!! بگذار بگویم که آن لحظه که تو او را نمی خوانی ، بیش از هر وقت به او احتیاج داری و در آن هنگام که جهالتت را فرسنگها از خود دور می بینی ، تاریکی بیش از هر چیز به تو نزدیک است !! کاش چشم باز میکردی ، آسمان دلت را به یاری می طلبیدی و مقدم او را گرامی می داشتی . کاش می شنیدی صدایی که هر لحظه تو را به خود می خواند و نزدیکی نادانیت را به تو گوشزد می کند . کاش با آغوشی بازتر او را می پذیرفتی . اویی که با همه ی بدیهایت با تو سخن می گوید و در قلبی که هیچ گاه طاقت روشنایی ندارد ، فریاد می زند :                                                        

و اذا مسّ الانسان الضّرّ دعانا لجنبه او قاعداً او قائماً فلمّا کشفنا عنه ضرّه مرّ کان لّم یدعنا الی ضرٍّ مّسّه کذلک زیّن للمسرفین ما کانوا یعملون .

هنگامی که به انسان زیان (و ناراحتی) رسد ، ما را (در هر حال :) در حالی که به پهلو خوابیده ، یا نشسته یا ایستاده است ، می خواند . اما هنگامی که ناراحتی را از او برطرف ساختیم ، چنان می رود که گویی هرگز ما را برای حل مشکلی که به رسیده بود ، نخوانده است . این گونه برای اسرافکاران ، اعمالشان زینت داده شده است (که زشتی این عمل را درک نمی کنند)                                 

سوره ی یونس / آیه ی 12 / ترجمه ی آیت ا... مکارم شیرازی

عطیه پژوهی/ ۱۴ ساله ... :(

دوستت دارم...

بنام خدای مهربان

من تو را دیده ام ای خدا در هر چه زیباییست و من تو را در بیکران های آسمان دیده ام و در اقیانوس پر تلاطم دلهای عاشق. و همچنان تو را دیده ام در دوستی هایت و مهربانی هایت و در تمامی آفریده هایت نشانی از تو دیده ام و نه ای خدا که خود تو ، آری خود تو را دیده ام و در دلهایی که با یاد تو پر شده اند و حیف که هیچ گاه تو را در خویش ندیده ام.
و تو با من سخن گفته ای و تو از مهر با من سخن گفته ای در غربت تنهاییهایم و تو با من سخن گفته ای با کتاب هدایتت و حتی تو با خودم با من سخن گفته ای و همیشه و همه جا تو با من حرف زده ای ...و دریغا که من لحظه ای با تو سخن نگفته ام.
و خدا تو به من بیاموز که پاسخ دوست داشتنت دوست داشتن است و در سینه ام بیافروز شعله ای از عشقت و آنقدر بیافروز که در آتش عشقت بسوزم و به خود ببالم که خاکستری شده ام در راهت.
خدا به من پر و بالی عطا کن که با آنها به سوی تو اوج بگیرم و جدا شوم از این همه! از این همه زندگی بی تو که بی تو زیستن همان معنای مردن است و تا جدا شوم از ظلمت درونم و آنقدر دور شوم از این تا شوم بیگانه با خودم و آشنا شوم با تو.
و خدا چنان وجودم را از وجودت سرشار کن که جز تو را در درونم احساس نکنم. و هستی خویش را در تو جویم . و چنان نوری بر دلم بتابان که تا آخر تو را در خویش ببینم و بفهمم که منظورت از « و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون » به حقیقت چیست.
خدا ؛
قلب کوچکم را به تو می سپارم و به من قول بده که از گناه و نا مهربانی اش خالی کنی و از دوستی و محبتش سرشار .

دل درد تو را به جان مداوا نکنند در عشق تو جان ز غم محابا نکنند
ما را و غمت به کس نگوئیم اگر بوی جگر سوخته رسوا نکنند.

با بهترین آرزوها asr

بر ما منت نه!

بنام خدای مهربان

بر ما منت نه!

چگونه فریاد نزنیم ای خدا که پرستندگان تو و مؤمنان به دین تو و جهاد کنندگان در راه تو و عاشقان و دلسوختگانت و هر آنکه تو را دوست دارد اکنون ضعیف ترین ها و ذلیل ترین های عالمند و من می بینم که چگونه با تبعیض زمین به بند جهل و نادانی کشیده شده اند و همچنان قربانی تقلید زشتی کافران به تو میشوند. تو چگونه به ما میگویی صبر کن که با این صبر در لجنزار کثافت بی شرافتی شان فرو می رویم.
ای خداوند مگر تو نگفته ای که « و نرید ان نمن علی الذین استضعفو فی الارض و نجعلهم الائمه و نجعلهم الوارثین » .آیا تو میخواهی که ذلیل تر از این شویم .
و تو ای خدا چگونه می توانی این ناعدالتی را ببینی که ما خونخوار شده ایم به تربیت گرگ صفتان دشمنت و چگونه می بینی که دینمان و فرهنگمان و هویتمان و اندیشه ی مبتنی بر اخلاق و نه حقوقمان را به غارت نابودی بردند و تمامی ابزار مبارزه با زشتی را از ما سلب کردند و به این جبر مجبور شده ایم که چون میمون هایی به تماشا بنشینیم و تقلید کنیم کارهایی را که خودشان از آن ابا میکنند و چگونه می بینی که زهر هایی تلخ را که می خوریم و به جبر اندیشه ی تجدد و نه تمدن و آن هم تجدد کالا و از درد نداشتن ابزار مبارزه و تشخیص می پسندیم و همچنان می خورانندمان و می سوزانند جگر سوخته مان را.
و تو چگونه نظاره میکنی که ما این قوم تو را که به انحرافمان کشیدند و ما را چون ... تشنه لب به دنبال فضولاتشان میکشند و به ما لقب نژادی پست و خونخوار و نژادی غیر از انسان می دهند.
و تو چگونه می پسندی بر ما که تو را این چنین بی خردانه رهایت کنیم و به بیراهه ی شیطان قدم گذاریم. و ای خدا تو چگونه می بینی دوستدارانت را که در آتش جهل خویش در سایه ی دینت می سوزندو در خاک سیاه ذلت از درد به خود می غلتند.
و ای خدا چگونه عمل کنم به دستور آن بنده ی پاک خالصت و آن سلطان بیشه ی حق که به موری ظلم نکنم و حال تو چگونه به نظاره ی این خفت و خواری مظلوم شدنمان نشسته ای.
و ای مهدی تو چگونه می بینی چشمان اشک آلودمان را که از غم دوریت می گریند و هنوز خشک نشده است و از زمانی که تنهامان گذاشتی میان گرگان ما نه زخمی دندان هایشان که زخمی دندان تیز و برنده ی تقلید با چشمان کور از این گرگان شده ایم . ای مهدی ما اکنون به تو نیاز مندیم شده ایم بیشتر از همه وقت .
بیا ای آخرین امید انسانیت بیا ای فرزند علی و ای فرزند فاطمه وبیا تا از آتش فراقت خاکستر نشده ایم.
بیا و در هم شکن این ظلمت و تاریکی را و طلوع کن از سرزمین دوستدارانت و فریاد بزن بر سر این قوم بخواب رفته و بیدارمان کن از این غفلت ننگین و قد علم کن در مقابل این نا عدالتی زمانه و زنده کن دینت را تا زنده مان کند و بیا تا از بو ی تو این دلهای کور از ظلم زمین بینا شوند و بیا و به این در مردگی زیستنمان تمامی ده و عدالت خدای حق و راستی را در زمین بگستران و نگذار که ندای انا الحق در گلوی تاریک تاریخ خاموش شود و به ما نشان ده که خدا راستگو ست همانکه به ما نوید داده است که « … ان الارض یرثها عبادی الصالحون ». و بیا ای مرحم دلهای سوخته و تکرار کن معجزه ی خلیل الله را و نگذار که در این آتش نمرودی بمیریم. و بیا تا دیگر نا دوستانت بر بیچارگی ما نخندند و قهقه ی شیطانی شان را نگذار که دیگر آزارمان دهد.

با بهترین آرزوها asr

تا آفتاب نشده بیدار شو !!!

بنام خدای مهربان


تا آفتاب نشده بیدار شو !!!


به یاد می آورم روزی که مردی خبر از خطری بزرگ داد و ما برای نجاتمان کمر همت بستیم و خودمان را به شکل مترسک هایی کهنه آراستیم که کله اش لانه ی کلاغ سیاه شده است که دیگر ملخی از آن نمی ترسد و شدیم بازیچه اندیشه هایی ... و رقصیدیم با فکرهاشان در حالی که لباس عریانی بر تن کرده ایم. و چون طالبی جدامان کردند و فکر بزرگ هامان را به استعمار کشیدند و بی فکرهامان را به انحطاط . آنها مغزهامان را خالی کردند از اندیشیدن و ما همچنان در حال رقص با ساز کلاغ سیاه و در مستی فروختیم دینمان را و خودمان را به بی بند و باری و به مفهومی ساختگی از آزادی و به تفسیری نو و هم غلط از اعتقاداتمان که با هزار قدرت عقل توجیهشان می کنیم و به هیچی و پوچی و بیهودگی.
و هم به یاد می آورم روزی که با خود عهد بستیم که دست به دست هم دهیم به مهر میهن خویش را کنیم آباد و گفتیم دریغ است .... کنام پلنگان و شیران شود.
ولی بودند و انگار تا طلوع آفتاب خواهند بود مردمانی با غیرت مردمانی شجاع و دلیر!!! که برای نجاتمان از خود گذشتند که با نام دین فرق خود را شکافتند و این جان بر کفان چه بزرگمردان اند همانها که با کوچک اندیشی خویش عزت اسلاممان را از بین بردند و همچنان میبرند و از همین جاست که فرهنگ بی فرهنگی فرنگی هم کار ما را از پرداختن به علم و اندیشیدن جدا کرد و به ما آزادی داد که هم بگرییم و بر سرمان بزنیم و هم لخت و عریان شویم تا آنها به تماشامان بنشینند.چون خواستیم که فکرهامان را خاک فراموشی بگیرد و نیاندیشیم .و فقط ببینیم و تقلید کنیم فرهنگهایی غلط را که به خوردمان دادند و نه بیاندیشیم که چه می کنیم. و سر خود را گرم کنیم به گریستنی که نمیدانیم برای چه و نبینیم که چگونه فرهنگ برهنگیشان برهنه میکند فرهنگمان را و هم خودمان را.
و می خواستیم که اجابت شویم که « ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم » و به همت مردانی شجاع و دلیر شدیم. و همان که آن پیر گفت « ایمان زدایی و علم زدگی » و هم اینها دو بال پروازمان را شکست و نه به آرامشی رسیدیم و نه آسایشی که برایش جان می دادیم و خیلی چیزهای دیگر می دادیم.
و بیهوده است دستها ساییدن تا دری بگشودن و ما نه خوابیم که خودمان را به خواب زده ایم و نمی خواهیم بیدار شویم از این غفلت ننگین و شرم آور. و این در تا طلوع آفتاب گشوده نخواهد شد و این همان کلاغ سیاه است.
و چه سخت است به نظاره نشستن ویرانیمان . و این نیز همان کلاغ سیاه است.
و کلاغ سیاه همان اندیشه فرنگی است که نه « نمی خواهد که خودمان شویم » که نمی خواهد حتی بیاندیشیم و بخواهیم که خودمان باشیم و فکرهامان را به انحطاط کشید و ما خود نیز شادمان از « از خود بیگانگیمان ».
...
ولی من قسم می خورم که ما بهترینیم و زیباترین و توانا ترین . و من و تو هر دومان می توانیم. تو هم دست مرا بگیر و نگذار که ندای آزادیمان در گلویم خاموش شود و تو هم با من بیا .بیا با هم طلسم نه نتوانستن که نخواستن را در درون خودمان بشکنیم و شعار آزادی سر دهیم ، آزادی از خود نا باوری و آزادی از فرمانروایی اندیشه ی « من نمی توانم » و آزادی فکر و اندیشه و اندیشیدن به روزی که خودمان شده ایم و گذشته مان را زنده کرده ایم و دیگر نظاره گر نیستیم هزاران بدبختی و بیچارگی را در خودمان و نه در هیچ گوشه ای از جهان .
و باور کنیم که « ان تنصرو الله ینصرکم و یثبت اقدامکم » و هم او در این راه یاریمان خواهد کرد و به ما قول داده است که « کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله ... ».
و تو هم با من بیا تا دست به دست هم دهیم به مهر تا میهن خویش را آباد کنیم.
و بیا تا دلهامان را خالی کنیم از کینه و نفرت و نا مهربانی و پر کنیم از عشق و محبت و دوستی.

با بهترین آرزو ها asr .

عشق گمشده ...

بنام خدای مهربان

عشق گمشده ...

...و خدا اراده کرد و انسان آفریده شد و خدا : « فتبارک الله احسن الخالقین » و فرود آمد و نداشت توان این که عشق خود را با خود بیاورد و زیست و مردی عروج کرد و عشق گمشده را باز آورد و هدیه مان کرد و پروازمان داد و زندانیش کردیم و گمش کردیم ؛ اما این عشق ناخودمان را خود کرده بود هر چند که رفت اما بود و اما تصمیم گرفتیم که خودمان را ناخود کنیم و زیستیم و دیدیم و ندیدیم و مردی آمد و عروج کرد و باز عشق را به امانت گرفت و هدیه مان کرد و پروازمان داد و زندانیش کردیم و گمش کردیم و شدیم « قل ان الخاسرین الذین خسرو انفسهم » و این داستان تلخ و شیرین یکصد و بیست و چهار هزار و یازده بار تکرار گشت و همچنان به رغم باور انسانیت تلخی اش را به شیرینی امیال پست و حیوانی خریدار شدیم و به خود بالیدیم که نو شده ایم و ندیدیم به جامهامان الستها که شکستیم. و همچنان دور شدیم ز خانه و نمانده است راهی به تاریکی و با آخرین جنگ رسیدیم و نرسیدیم .و هنوز پیمودیم و نپیمودیم و گذشتیم ز ظلمت دنیا و رسیدیم به جهل درون و همچنان می پیماییم با چشمانی دوخته به آسایش و نه آرامش و در لجنزاری زیبا. و ما هنوز می سوزیم در آتش بنهفته به دست خویش در خودمان و زبانه می کشد آتشی سوزان و تاریک و می افکند شعله به دامان جهان و زمین را سوزاند نیمی ازآن را به طریقی و نیم دگر به طریقی.

و من می بینم از روزنه ای در این تاریکی های غم انگیز و از روزنه ای خسته که تنهامان نگذاشت در این راه عبث و این آخرین بازمانده است از عشق گمشده .
و می بینم جهانی زیبا در انتظار ما و ما در انتظارش و آخرین تکرار داستان تلخ و شیرین« عروج و پرواز » و هدیه ای زیبا و اما این بار هدیه ای به روح خسته ی انسان که مردی خواهد آمد و تکرار نخواهد شد تلخی آخرین تکرار.

و اکنون با دسته ی گلی از نرگس و مریم چشم به راهتان مانده ام ای دو زاده ی گل های بهشت.

با بهترین آرزوها asr

آیه ی زندگی

بنام خدای مهربان

هر چه در زمین و آسمان هاست ، همه به تسبیح و ستایش خدا که پادشاهی منزه و پاک و مقتدر و داناست مشغولند. « جمعه / 1»

با خودم فکر میکنم که چه رازی توی این آیه است که هر چه در زمین و آسمان هاست به ستایش خدا مشغولند ، که یاد این حرف می افتم که : سلولهای ما هم هر لحظه مشغول ستایش خدا هستند و با همین عبادت سلولهای ماست که ما هم زنده ایم. و اگه بخوان فقط یک لحظه مثل ما خدا رو فراموش کنن دیگه من و تویی وجود نداره.
تا حالا فکر کردی که خورشید و ماه و ستاره ها و زمین و آسمون ها و هر چی که فکرشو بکنی همین حالا و همیشه در حال عبادت خدا هستند؛ و به قول فارابی :آسمان که گردش می کند آن گردش نماز و عبادت و پرستش آسمان است و زمین که تکان می خورد همین جور ، باران که ریزش می کند آن ریزش پرستش اوست ، آب که جریان پیدا میکند آن جریان پرستش و عبادت اوست.
و به قول مولوی:
جمله ذرات عالم در نهان / با تو می گویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیر و با هشیم / با شما نا محرمان ما خامشیم

خدا به زمین دستور داد که بچرخه و کلی کارهای سخت دیگه زمین هم این امانت رو بدوش گرفت و اجرا کرد.به آسمون دستور داد که زینت زمین بشه توی شب ها و اجرا کرد.حتی به یک میکروب کوچولو دستور داد که آدما رو بیمار کنه و اونم شب و روز داره کاری رو که خدا بهش گفته انجام میده.
و به نبات و جماد دستور داد که ... و اجرا کرد.
و به انسان دستور داد که ... و ...؟َ!؟!
و ما انسانها برای اینکه از زیر بار مسؤولیت خودمون شونه خالی کنیم تصمیم گرفتیم که خودمون رو گم کنیم و از همین جا بود که صلح صفا هم گم شد که دیگه دوستی و دوست داشتن هم مرد.

درون سینه ام دردی ست خونبار / که همچون گریه می گیرد گلویم
غمی ‌آِشفته دردی گریه آلود / نمی دانم چه می خواهم بگویم

با بهترین آرزوها asr

آیه های دوست داشتنی

به نام او

و مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به خودفراموشی گرفتار کرد!

حشر/ ۱۹

گاهی شده است که با خواندن آیه ای مو به تنم سیخ شده است! حتی گاهی اشکم در آمده است! کم نبوده است وقتهایی که با خواندن آیه ای، لبخند عجیبی روی لبهایم نشسته است و از دلگرمی خدایی به این مهربانی به خود بالیده ام!

قرا ردپای تابستانی ما، نوشتن در مورد آیه هایی بود که دوستشان داریم!

پس سعی کن از آیه هایی بنویسی که تحت تاثیرت قرار داده اند! از آیه هایی که مو به تنت سیخ کرده اند، اشکت را در آورده اند یا لبخند را مهمان لبهایت کرده اند!

اسم رمز و قرار مدارهای ردپایی هم یادت نرود!

به قول مولوی:

من پیر فنا بدم، جوانم کردی                                             من مرده بدم، ز زندگانم کردی

می ترسیدم که گم شوم در ره تو                                 اکنون نشوم گم که نشانم کردی

منتظر نوشته هایت هستم و التماس دعا!