آیه های دوست داشتنی ما

بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

آیه های دوست داشتنی ما

بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش ...

بنام خدای مهربان 

 

ای عزیز  ؛

مخواه برای جلب رضایت بندگان و توافق و هماهنگی آنها حلال تو را حرام و حرام تو را حلال کنم و هدایت تو را با ظلال و گمراهی معامله و چراغ هدایت تو را زیر پای نابخردی - بر راه های کژ و بیراه های شیطان - بشکنم و مخواه مخواه مخواه تا برای جذب دلی و ستایش زبانی برابر زشتی ها و سیاهی ها سکوت کنم و از هراس شماتت و سرزنش نادوستان تیغ برنده ی زبان را از نیام بر حق و راستی برکشم ...  

 

و آنچنان از خود بیخودمان مکن و چنان خوار و زارمان مپسند و تشنه از زلال دریای معرفتت و غریق دریای تیره بختی مخواه که در زبونی از ذلت وام عزت گیریم و بال و پر تواضع برابر خلق ناشایست تو بگشاییم و نان پاره از سفره ی خفت خوریم و شیر از کاسه ی ذلت ...

 

ای بزرگ ؛ 

آنچنان خود بین و فریفته مان به آنچه که به بندگان حقیر و کوچکت - بسان گدایی که از در می رانند - می دهی ، مپسند تا گردن تکبر و خود پسندی مقابل بندگان پاک و شایسته و برگزیدگانت بر افرازیم و چون نابخردان مغرور به دیدن سرابی باشیم که از تصادم نگاهمان بر جاده ی معرفتت بر ما نمایانده ای و مخواه چون خفاشان که از نور می هراسند ، چشمانمان را بر فضائل کسان مقربت که عزیزشان داشته ای بر بندیم که این گمراهی است آشکار ... 

 

ای صاحب عزت و جلال ؛ 

ما را در زمره ی جاهلان متعصبی مپسند که با شراره های آتش حمیت ارزش های تو را ویران کنیم و راه استواری را که به تو منتهی می شود از خار و خاشاک جهالت ناهموار سازیم و مپسند زخم پای ره جویانت را از سنگریزه های نادانی و نادانان ... 

 

و مارا از بی دینان تجدد گرا و دین ستیزان متمدن نما مپسند که بواسطه ی چشیدن قطره ای از دریای بی کران علمت - که بر کویر خشک و بایر روح های ما بارانده ای - خویشتن و هستی و پستی خویش را فراموش کرده اند و لاف بزرگی می زنند و مدعیان دانش و سروری و کرامت اند و بدین واسطه به جزای تکبرشان پر و بال آنان را در آتشی که خود افروخته اند می سوزانی و از بهشت نوازش خود محرومشان می کنی و از درگاه مهر خود می رانیشان ... 

 

ای خدای یعقوب ؛ 

وجود کوچکم را که در سرگرمی های کودکانه ی دنیوی غرق شده اند به درد های بزرگ و عزیز ، عزیز دار ... 

 

و روح مارا زخمی ده که جز از مرهم وصل تو التیام نمی پذیرد ... 

و حلقوم ما را عطشی که جز از زلال نهر نوازشت فرو نمی نشیند ... 

و سینه ی ما را دردی که هر گز سر به ابتذال نالیدنی فرو نمی آرد ... 

و این سخن را که بر زبان یعقوب جاری کرده ای بر روان ما روان ساز که " ... انما اشکو بثی و حزنی الی الله و اعلم من الله ما لا تعلمون " "درد و اندوهم را فقط با خداوند در میان می گذارم و از خداوند چیزی می دانم که شما نمی دانید " ... 

 

روستایی