لا اقسم بهذا البلد ( بلد:1)
قسم به این شهر مقدس ( مکه )
رنگها را همه بشوی
سپید بپوش، سپید کن، به رنگ همه شو، همه شو،
...
حج؛ آهنگ، قصد، یعنی حرکت و جهت حرکت نیز هم همه چیز با کندن، تو از خودت، از زندگی ات و از همه علقه هایت آغاز می شود. مگر نه در شهرت ساکنی؟ سکونت، سکون؟ حج، نفی سکون، زندگی چیزی که هدفش خودش است یعنی مرگ، نوعی مرگ که نفس می کشد، مرگی جاندار، زیستنی مرداری، بودنی مردابی.
حج: جاری شو!
حج، بودن تو را که چون کلافی سر در خویش گم کرده است، باز می کند. این دایره بسته، با یک نیت انقلابی، باز می شود، افقی می شود، راه می افتد، در یک خط سیر مستقیم، هجرت به سوی ابدیت، به سوی دیگری، به سوی او!
هجرت از خانه خویش به خانه خدا، خانه مردم!
...
کعبه؛ در آستانه مسجد الحرامی، اینک، کعبه در برابرت! یک صحن وسیع، و در وسط، یک مکعب خالی و دگر هیچ! ناگهان بر خود می لرزی! حیرت، شگفتی! این جا... هیچ کس نیست، این جا... هیچ چیز نیست... حتی چیزی برای تماشا!
یک اطاق خالی! همین!
ناگهان تردید یک سقوط در جانت می دود!
در وسط میدانی سرباز، یک اطاق خالی! نه معماری، نه هنر، نه زیبایی، نه کتیبه، نه کاشی، نه گچ بری، نه ... حتی ضریح پیامبری، امامی، مرقد مطهری، مدفن بزرگی... که زیارت کنم، که او را به یاد آرم، که به سراغ او آمده باشم، که احساسم به نقطه ای، چهره ای، واقعیتی، عینیتی، بالاخره کسی، چیزی، جایی، تعلق گیرد، بنشیند، پیوند گیرد، این جا هیچ چیز نیست، هیچ کس نیست.
ناگهان می فهمی که چه خوب! چه خوب که هیچ کس نیست، هیچ چیز نیست، هیچ پدیده ای احساست را به خود نمی گیرد، ناگهان احساس می کنی که کعبه یک بام است، بام پرواز، احساس ناگهان کعبه را رها می کند و در فضا پر می گشاید و آنگاه مطلق را حس می کنی! ابدیت را حس می کنی،
آنچه را که هرگز در زندگی تکه تکه ات، در جهان نسبی ات نمی توانی پیدا کنی، نمی توانی احساس کنی، فقط می توانی فلسفه ببافی، این جاست که می توانی ببینی، مطلق را، ابدیت را، بی سویی را، او را!
سلام به همه ی دوستان با صفا و گل آیه های دوست داشتنی.
این نوشته رو هم تقدیم می کنم به همه ی دوستانی که خدا شنبه یه حال اساسی بهشون داد و به خودم تا دلمو خوش کنم به این نوشته ها و یا احتمالا دو نفر کامنت بذارن که انشاالله سال بعد ، خیلی باحالی خدا حداقل باعث شد که خودمو بیشتر بشناسم که بدونم چقدر ...
این دو بیت شعر رو هم تقدیم می کنم به خودم!
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شدو آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند کان را که خبر شد خبری باز نیامد
راستی دوستان ما رو هم فراموش نکنید.
سلام
انشا الله سال بعد!!
به نام او
گر در یمنی، چو با منی، پیش منی
گر پیش منی، چو بی منی، در یمنی
من با تو چنانم ای نگار یمنی
خود در عجبم که من تو ام یا تو منی!!!
خدا کارش درسته! لابد یه حکمتی داشته! ان شاءالله از نوع واجبش قسمتتون بشه...
ناراحت نباش، خدا هواتو داره! هوای هممونو داره!!!
التماس دعا
بانام و یادش
سلام:چه وبلاگ با صفایی دارید.بهتون تبریک می گم واقعا. شاید مهمترین نتیجه ی حج این باشه که بتونیم حس کنیم هر لحظه در آغوش خداییم و سرمون رو روشنه هاشه و می تونیم چشمامونو ببندیم و با خیال راحت همه چیز را بسپریم به اون.وقتی بتونیم این حس را درک کنیم دیگه شاید خیلی فرق نکنه پای آدم به عربستان رسیده یا نه.خدا به نی نی چشمان شما خیره است؛خودش دعوتتون می کنه.نگران نباشید