آیه های دوست داشتنی ما

بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

آیه های دوست داشتنی ما

بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

تا آفتاب نشده بیدار شو !!!

بنام خدای مهربان


تا آفتاب نشده بیدار شو !!!


به یاد می آورم روزی که مردی خبر از خطری بزرگ داد و ما برای نجاتمان کمر همت بستیم و خودمان را به شکل مترسک هایی کهنه آراستیم که کله اش لانه ی کلاغ سیاه شده است که دیگر ملخی از آن نمی ترسد و شدیم بازیچه اندیشه هایی ... و رقصیدیم با فکرهاشان در حالی که لباس عریانی بر تن کرده ایم. و چون طالبی جدامان کردند و فکر بزرگ هامان را به استعمار کشیدند و بی فکرهامان را به انحطاط . آنها مغزهامان را خالی کردند از اندیشیدن و ما همچنان در حال رقص با ساز کلاغ سیاه و در مستی فروختیم دینمان را و خودمان را به بی بند و باری و به مفهومی ساختگی از آزادی و به تفسیری نو و هم غلط از اعتقاداتمان که با هزار قدرت عقل توجیهشان می کنیم و به هیچی و پوچی و بیهودگی.
و هم به یاد می آورم روزی که با خود عهد بستیم که دست به دست هم دهیم به مهر میهن خویش را کنیم آباد و گفتیم دریغ است .... کنام پلنگان و شیران شود.
ولی بودند و انگار تا طلوع آفتاب خواهند بود مردمانی با غیرت مردمانی شجاع و دلیر!!! که برای نجاتمان از خود گذشتند که با نام دین فرق خود را شکافتند و این جان بر کفان چه بزرگمردان اند همانها که با کوچک اندیشی خویش عزت اسلاممان را از بین بردند و همچنان میبرند و از همین جاست که فرهنگ بی فرهنگی فرنگی هم کار ما را از پرداختن به علم و اندیشیدن جدا کرد و به ما آزادی داد که هم بگرییم و بر سرمان بزنیم و هم لخت و عریان شویم تا آنها به تماشامان بنشینند.چون خواستیم که فکرهامان را خاک فراموشی بگیرد و نیاندیشیم .و فقط ببینیم و تقلید کنیم فرهنگهایی غلط را که به خوردمان دادند و نه بیاندیشیم که چه می کنیم. و سر خود را گرم کنیم به گریستنی که نمیدانیم برای چه و نبینیم که چگونه فرهنگ برهنگیشان برهنه میکند فرهنگمان را و هم خودمان را.
و می خواستیم که اجابت شویم که « ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم » و به همت مردانی شجاع و دلیر شدیم. و همان که آن پیر گفت « ایمان زدایی و علم زدگی » و هم اینها دو بال پروازمان را شکست و نه به آرامشی رسیدیم و نه آسایشی که برایش جان می دادیم و خیلی چیزهای دیگر می دادیم.
و بیهوده است دستها ساییدن تا دری بگشودن و ما نه خوابیم که خودمان را به خواب زده ایم و نمی خواهیم بیدار شویم از این غفلت ننگین و شرم آور. و این در تا طلوع آفتاب گشوده نخواهد شد و این همان کلاغ سیاه است.
و چه سخت است به نظاره نشستن ویرانیمان . و این نیز همان کلاغ سیاه است.
و کلاغ سیاه همان اندیشه فرنگی است که نه « نمی خواهد که خودمان شویم » که نمی خواهد حتی بیاندیشیم و بخواهیم که خودمان باشیم و فکرهامان را به انحطاط کشید و ما خود نیز شادمان از « از خود بیگانگیمان ».
...
ولی من قسم می خورم که ما بهترینیم و زیباترین و توانا ترین . و من و تو هر دومان می توانیم. تو هم دست مرا بگیر و نگذار که ندای آزادیمان در گلویم خاموش شود و تو هم با من بیا .بیا با هم طلسم نه نتوانستن که نخواستن را در درون خودمان بشکنیم و شعار آزادی سر دهیم ، آزادی از خود نا باوری و آزادی از فرمانروایی اندیشه ی « من نمی توانم » و آزادی فکر و اندیشه و اندیشیدن به روزی که خودمان شده ایم و گذشته مان را زنده کرده ایم و دیگر نظاره گر نیستیم هزاران بدبختی و بیچارگی را در خودمان و نه در هیچ گوشه ای از جهان .
و باور کنیم که « ان تنصرو الله ینصرکم و یثبت اقدامکم » و هم او در این راه یاریمان خواهد کرد و به ما قول داده است که « کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله ... ».
و تو هم با من بیا تا دست به دست هم دهیم به مهر تا میهن خویش را آباد کنیم.
و بیا تا دلهامان را خالی کنیم از کینه و نفرت و نا مهربانی و پر کنیم از عشق و محبت و دوستی.

با بهترین آرزو ها asr .
نظرات 2 + ارسال نظر
عطیه پژوهی چهارشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 02:41 ب.ظ http://footprint-mehr85.blogsky.com

به نام او
سلام !
از وبلاگ عجیب و قشنگتون ممنون! اما بعضی از قسمتهای نوشته تون نامفهوم بود! منظورتون رو از کسانی که با کوچک اندیشیشان عزت اسلاممون رو از بین بردن نمی فهمم! اما آیه هایی که نوشته اید و تطابق آن با مسائل روز دقیقا همان چیزی است که من می خواستم به آن برسم! خدای قشنگ تا همیشه یاورتان!

مرسی.
پس فکر کنم که شما خیلی با من هم فکر بودین که فقط این یه تیکش رو متوجه نشدین !!!
خوب دیگه فکر کنم خودتون میدونید که دین مارو دیگه دین خرافات و دین خشونت می دونند. اون هم همش تقصیر خودمونه که فکر نمی کنیم که ببینیم چی درسته و چی غلط. و این همان کوچک اندیشی است که هر کار که دیگران بکنند ما هم می کنیم و بدون هیچ فیلتری. فلسفه ی مد هم همینه! هر چیزی به هر دلیلی که مد بشه خوبه نه « هر چیزی که خوبه مد میشه ».
مثلا منظورم از بزرگ مردان همون آدم های شجاعی هستند که در روز عاشورا با غمه به سر خودشون می زنند و سر خودشون رو می شکنند نمی دونم تا حالا این مراسم رو دیدین یا نه و لی رسانه های غربی از همین صحنه ها استفاده میکنند که اسلاممون رو دین خشونت و هم دین خرافات نشون بدن. و من فکر میکنم اگه از خودمون هم بپرسند چیزی غیر از این خرافات و اندیشه های غلط برای تعریف اسلاممون نخواهیم داشت.چون فقط از اسلاممون همین چیزها رو دیدیم. البته این رو فقط به عنوان نمادی از همه اونهایی که اسلامشون همین خرافاتها شده آوردم.

برای روشن تر شدن مطلب ( و برای اینکه روشن بشه که منظورم از کوچک اندیش ها چه کسانی هستند ) از یک نوشته ی دکتر شریعتی که اتفاقا بی ربط هم به این وبلاگ نیست کمک می گیرم.
کتابی برای نخواندن ! قرآنی که تو به آن معتقدی به چه کار ما می آید ؟ من نمی دانم در آن چه هست و تو خودت هم نمی دانی تویش چیست ؟ از این جهت من کافر توی مومن هر دویمان هم درس هستیم ، منتهی من با آن کار ندارم – چون کتابی که به درد خواندن نخورد به چه درد می خورد ؟ اما تو مرتب می چسبانیش به چشمت و سینه ات ، به پهلویت ، به قنداق بچه ات و به بازوی داداشت و به بالش مریضت تا آن جا که من دیده ام این کتاب برای تو فقط مصرفش همیشه این بوده که : وقتی که از خانه ات بیرون می آیی ، چند جمله از آن را به قفل در خانه ات پف کنی ، من یک قفل فنی و محکمی می خرم که اصلا احتیاج به پف نداشته باشد ، با تکنیک بسته شود نه با پف ! تو برای سلامت و مصونیت جمله هایی از آن را دور خودت پف می کنی یا نسخه هایی از آن را به آستر جلیقه ات می دوزی یا به گردن گاوت می آویزی ! من می روم واکسن میزنم و از دکتر متخصص نسخه دوا می گیرم بنابراین به « قرآن تو » نیازی ندارم !
تو با آن استخاره می کنی به جای « انتخاب » و « تصمیم » ، « عمل » و « قضاوت » و « فهمیدن » و « اندیشیدن » ... که کار انسان و ارزش امتیاز انسان است – با کتاب یک نوع شیر یا خط بازی می کنی و لاتاری و بخت آزمایی می کنی ، من - فرزند تو – با اینکه به وحی عقیده ندارم حاضر نیستم تا این حد به قرآن اهانت کنم ، به هر حال این یک کتاب است « قرآن تو » « کتاب هدایت » است آن را « می خوانم » تا ، با اندیشیدن و فهمیدن نوشته های آن ، راه خوب و بد و متوسط را در زندگی پیدا کنم نه با استخاره ! چشم هایم را باز می کنم و متنش را می گشایم و به دنبال مطلبی می گردم تا ببینم که چه گفته است ، نه اینکه چشمهایم را ببندم و شانسی و تصادفی لایش را باز کنم و جمله یا کلمه ی اول بالای صفحه راست را تماشا کنم که چه نوشته است ؟ و بعد طبق آن در کار خودم تصمیم بگیرم و درباره ی مسئله ای یا شخصی قضاوت کنم !
پدرجان ، من یک دانشجویم ، اگر کسی با جزوه درسی ام چنین بازی هایی کند اوقاتم تلخ می شود ! پس اگر من کتابی را که به درد خواندن نمی خورد – ولو نویسنده اش به قول تو خود خدا باشد – رها کردم و به جای آن کتاب هایی را گرفتم که به درد خواندن می خورد ، اوقاتت تلخ نشود !
و همین خرافات جای فکر کردن توی کله ی خیلی ها که امیدارم ماها نباشیم نشسته.
امیدوارم که تونسته باشم رفع ابهام کنم.
البته حالا که برای اولین بار یک نفر یک سوال پرسید دوست داشتم کلی براش درد دل کنم اما فکر کنم تا همین جاش هم خیلی زیاد شد و خودش شد یک وبلاگ!!!

مریم پنج‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:42 ق.ظ

اولین باری که آیه « کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة باذن الله ... » رو درست و حسابی خوندم و بهش فکر کردم، خیلی خیلی به دلم نشست. مثل این یکی آیه: «لا یغرنک تقلب الذین فی البلاد (۱۹۶) متع قلیل ثم مأوئهم جهنم و بئس المهاد(۱۹۷)» [آل‌عمران]
از این اطمینانی که خدا تو حرفش داره، آدم روحیه میگیره و احساس میکنه هیچوقت تنها نیس...خدا همیشه پشتشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد