آیه های دوست داشتنی ما

بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

آیه های دوست داشتنی ما

بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

قسم به این شهر مقدس

لا اقسم بهذا البلد ( بلد:1)
قسم به این شهر مقدس ( مکه )

رنگها را همه بشوی
سپید بپوش، سپید کن، به رنگ همه شو، همه شو،
...

حج؛ آهنگ، قصد، یعنی حرکت و جهت حرکت نیز هم همه چیز با کندن، تو از خودت، از زندگی ات و از همه علقه هایت آغاز می شود. مگر نه در شهرت ساکنی؟ سکونت، سکون؟ حج، نفی سکون، زندگی چیزی که هدفش خودش است یعنی مرگ، نوعی مرگ که نفس می کشد، مرگی جاندار، زیستنی مرداری، بودنی مردابی.
حج: جاری شو!
حج، بودن تو را که چون کلافی سر در خویش گم کرده است، باز می کند. این دایره بسته، با یک نیت انقلابی، باز می شود، افقی می شود، راه می افتد، در یک خط سیر مستقیم، هجرت به سوی ابدیت، به سوی دیگری، به سوی او!
هجرت از خانه خویش به خانه خدا، خانه مردم!
...
کعبه؛ در آستانه مسجد الحرامی، اینک، کعبه در برابرت! یک صحن وسیع، و در وسط، یک مکعب خالی و دگر هیچ! ناگهان بر خود می لرزی! حیرت، شگفتی! این جا... هیچ کس نیست، این جا... هیچ چیز نیست... حتی چیزی برای تماشا!
یک اطاق خالی! همین!
ناگهان تردید یک سقوط در جانت می دود!
در وسط میدانی سرباز، یک اطاق خالی! نه معماری، نه هنر، نه زیبایی، نه کتیبه، نه کاشی، نه گچ بری، نه ... حتی ضریح پیامبری، امامی، مرقد مطهری، مدفن بزرگی... که زیارت کنم، که او را به یاد آرم، که به سراغ او آمده باشم، که احساسم به نقطه ای، چهره ای، واقعیتی، عینیتی، بالاخره کسی، چیزی، جایی، تعلق گیرد، بنشیند، پیوند گیرد، این جا هیچ چیز نیست، هیچ کس نیست.
ناگهان می فهمی که چه خوب! چه خوب که هیچ کس نیست، هیچ چیز نیست، هیچ پدیده ای احساست را به خود نمی گیرد، ناگهان احساس می کنی که کعبه یک بام است، بام پرواز، احساس ناگهان کعبه را رها می کند و در فضا پر می گشاید و آنگاه مطلق را حس می کنی! ابدیت را حس می کنی،
آنچه را که هرگز در زندگی تکه تکه ات، در جهان نسبی ات نمی توانی پیدا کنی، نمی توانی احساس کنی، فقط می توانی فلسفه ببافی، این جاست که می توانی ببینی، مطلق را، ابدیت را، بی سویی را، او را!

سلام به همه ی دوستان با صفا و گل آیه های دوست داشتنی.
این نوشته رو هم تقدیم می کنم به همه ی دوستانی که خدا شنبه یه حال اساسی بهشون داد و به خودم تا دلمو خوش کنم به این نوشته ها و یا احتمالا دو نفر کامنت بذارن که انشاالله سال بعد ، خیلی باحالی خدا حداقل باعث شد که خودمو بیشتر بشناسم که بدونم چقدر ...
این دو بیت شعر رو هم تقدیم می کنم به خودم!
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شدو آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند کان را که خبر شد خبری باز نیامد

راستی دوستان ما رو هم فراموش نکنید.

چه کسانی

والسابقون السابقون ﴿10﴾/اولیک المقربون ﴿11﴾/فی جنات النعیم ﴿12﴾/ثله من الاولین ﴿13﴾/وقلیل من الآخرین ﴿14﴾/علی سرر موضونه ﴿15﴾/متکیین علیها متقابلین ﴿16﴾
و سبقت‏گیرندگان مقدمند (10)/آنانند همان مقربان [خدا] (11) /در باغستانهاى پر نعمت (12) /گروهى از پیشینیان (13) /و اندکى از متاخران (14) /بر تختهایى جواهرنشان (15) /که روبروى هم بر آنها تکیه داده‏اند (16)

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بنام خدای مهربان

« و کسانی که برای طلب خشنودی پروردگارشان شکیبایی کردند و نماز بر پا داشتند و از آنچه روزی شان دادیم نهان و آشکارا انفاق کردند و بدی را با نیکی می زدایند پایان نیک سرای دیگر از آنهاست » « رعد : 22»

 

یکی را خری در گل افتاده بود

ز سوداش خون در دل افتاده بود

بیابان و باران و سرما و سیل

فروهشته ظلمت بر آفاق ذیل

همه شب در این غصه تا بامداد

سقط گفت و نفرین و دشنام داد

نه دشمن برست از زبانش نه دوست

نه سلطان که این بوم و بر زان اوست

قضا را خداوند آن پهن دشت

در آن حال منکر بر او بر گذشت

شنید این سخن های دور از صواب

نه صبر شنیدن نه روی جواب

به چشم سیاست در او بنگریست

که سودای این بر من از بهر چیست؟

یکی گفت شاها به تیغش بزن

ز روی زمین بیخ عمرش بکن

نگه کرد سلطان عالی محل

خودش در بلا دید و خر در وحل

ببخشود بر حال مسکین مرد

فرو خورد خشم سخن های سرد

زرش داد و اسب و قبا پوستین

چه نیکو بود مهر در وقت کین

یکی گفتش ای پیر بی عقل و هوش

عجب رستی از قتل گفتا خموش

اگر من بنالیدم از درد خویش

وی انعام فرمود در خورد خویش

بدی را بدی سهل باشد جزا

اگر مردی احسن الی من اسا

                                     بوستان سعدی

در یک نگاه توحیدی، بنده ی موحد و دلداده ی خداوند به تکلیف و وظیفه ی خود می نگرد و اعمالش را خدا تعیین می کند ، نه حوادث روزگار و اعمال دیگران، و اگر این عشق و حال در انسان ایجاد شود ، جز به نیکی عمل نمی کند ، خواه نیکی ببیند و خواه بدی. به قول خواجه عبدالله انصاری :

الهی در سر خمار تو داریم. در دل اسرار تو داریم و به زبان اشعار تو داریم. اگر گوییم ثنای تو گوییم و اگر جوییم رضای تو جوییم.

الهی بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم، خواست خواست تو است من چه خواهم...

گر درد دهد به ما و گر راحت دوست     از دوست هر آن چیز که آید  نکوست

ما  را   نبود  نظر به  خوبی  و  بدی      مقصود رضای او و خشنودی اوست

...

از کتاب « آیه های زندگی»

«و کسانی که هر گاه انفاق کنند نه اسراف می کنند و نه تنگ می گیرند و میان آن حد واسط را بر می گزینند » « فرقان : 67 » این آیه تقدیم به آقای لسان پزشکی...

« و هم شب و روز و خورشید و ماه را برای زندگانی شما مسخر ساخت و ستارگان آسمان را به فرمان خویش مسخر کرد ( تا به هر جانب آسمان، حکمت بالغ او فرمان دهد، از شوق حرکت کنند ) و در این کار آیت و نشانه های قدرت خدا برای اهل خرد پدیدار است. » نحل :12

این آیه هم تقدیم به آقای کوکبی...!

 

 

الا بذکر الله تطمئن القلوب...

 روستایی