بنام خدای مهربان
ای عزیز ؛
مخواه برای جلب رضایت بندگان و توافق و هماهنگی آنها حلال تو را حرام و حرام تو را حلال کنم و هدایت تو را با ظلال و گمراهی معامله و چراغ هدایت تو را زیر پای نابخردی - بر راه های کژ و بیراه های شیطان - بشکنم و مخواه مخواه مخواه تا برای جذب دلی و ستایش زبانی برابر زشتی ها و سیاهی ها سکوت کنم و از هراس شماتت و سرزنش نادوستان تیغ برنده ی زبان را از نیام بر حق و راستی برکشم ...
و آنچنان از خود بیخودمان مکن و چنان خوار و زارمان مپسند و تشنه از زلال دریای معرفتت و غریق دریای تیره بختی مخواه که در زبونی از ذلت وام عزت گیریم و بال و پر تواضع برابر خلق ناشایست تو بگشاییم و نان پاره از سفره ی خفت خوریم و شیر از کاسه ی ذلت ...
ای بزرگ ؛
آنچنان خود بین و فریفته مان به آنچه که به بندگان حقیر و کوچکت - بسان گدایی که از در می رانند - می دهی ، مپسند تا گردن تکبر و خود پسندی مقابل بندگان پاک و شایسته و برگزیدگانت بر افرازیم و چون نابخردان مغرور به دیدن سرابی باشیم که از تصادم نگاهمان بر جاده ی معرفتت بر ما نمایانده ای و مخواه چون خفاشان که از نور می هراسند ، چشمانمان را بر فضائل کسان مقربت که عزیزشان داشته ای بر بندیم که این گمراهی است آشکار ...
ای صاحب عزت و جلال ؛
ما را در زمره ی جاهلان متعصبی مپسند که با شراره های آتش حمیت ارزش های تو را ویران کنیم و راه استواری را که به تو منتهی می شود از خار و خاشاک جهالت ناهموار سازیم و مپسند زخم پای ره جویانت را از سنگریزه های نادانی و نادانان ...
و مارا از بی دینان تجدد گرا و دین ستیزان متمدن نما مپسند که بواسطه ی چشیدن قطره ای از دریای بی کران علمت - که بر کویر خشک و بایر روح های ما بارانده ای - خویشتن و هستی و پستی خویش را فراموش کرده اند و لاف بزرگی می زنند و مدعیان دانش و سروری و کرامت اند و بدین واسطه به جزای تکبرشان پر و بال آنان را در آتشی که خود افروخته اند می سوزانی و از بهشت نوازش خود محرومشان می کنی و از درگاه مهر خود می رانیشان ...
ای خدای یعقوب ؛
وجود کوچکم را که در سرگرمی های کودکانه ی دنیوی غرق شده اند به درد های بزرگ و عزیز ، عزیز دار ...
و روح مارا زخمی ده که جز از مرهم وصل تو التیام نمی پذیرد ...
و حلقوم ما را عطشی که جز از زلال نهر نوازشت فرو نمی نشیند ...
و سینه ی ما را دردی که هر گز سر به ابتذال نالیدنی فرو نمی آرد ...
و این سخن را که بر زبان یعقوب جاری کرده ای بر روان ما روان ساز که " ... انما اشکو بثی و حزنی الی الله و اعلم من الله ما لا تعلمون " "درد و اندوهم را فقط با خداوند در میان می گذارم و از خداوند چیزی می دانم که شما نمی دانید " ...
روستایی
و قل رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا....
این آیه منو واداشت یک مطلب راجع به ترجمه ی قرآن بنویسم ، سر فرصت انشاالله ...
هر چند که :
...
اندرین کوچه ی غم "رهگذر"ی نیست که نیست ...
به نام او
عالی بود! خدا هم در مورد ما چیزی می دونه که فرشته نمی دونن! گاهی حتی خودمون هم نمی دونیم!!!:(
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز ...
هست عزیز جان!:)
ای بابا ...
خیلی عالی بود.لطفا بیشتر بنویسید.
چشم ، مگر دلگرمی شما ...
انشاالله من بعد یک سیر خاصی رو دنبال می کنم ، و روی کمکتون هم حساب خواهم کرد ...