بنام خدای مهربان
حس غریبی است ، هوای گریه دارم ، اشک در چشم هام نشسته ست اما ... اما انگار راه دل به دیده بسته است، اگر نه دلم ریش است ...
دلم ریش است و روحم زخم خورده و وجودم پامال گناه ، زمزمه ی آن امام تنهایم هر لحظه در عمق وجودم می پیچد "آی دنیا ! آی دنیا ! برو و دیگری را بفریب" ... هوس می کنم زیر پایم یک چاه دهان باز کند و مرا در خود فرو بلعد و در اعماق خود آتشی افروزد بر این هستی پوک و بی معنی ام ، بر این تن فسرده ای که از بی حرکتی مرده ، بر این سکوتی که به دنیای مرده هام برده ، بر این سر سنگین و این قلب تیپا خورده ی زخمی نفرت و قساوت و کینه ، بر این جان مرده و بی روح ، بر این زخم دیرینه ، بر این هوس ها و هدف ها و لذت ها ، بر این لهو ها و لعب ها و عبث ها ، بر این دغدغه ها وسودا ها و تشویش ها ، بر این شوق و شور و این دو چشم کور ، بر این سیاهی و ظلالت و به سینه ی پر از غرور ، بر این سراسر وجود و هستی ام ، به روح خسته ام ، ... دلم ریش است و پر زخون ، آه ای چشمه ی خشکیده بخروش ، بجوش ... پس چرا چشم هام نمی سوزند ، نور ماه که در شب های تنها یی ام خیره نگاهش می کنم و چون دریایی از نور در آن غرق می شوم چرا در اشک چشمانم انکسار نمی کند و بر دیدگانم نقاشی یک رنگین کمان نمی کشد ... در این شب سرد خیره به ماه خشکم زده است در هاله ای سرخ فرو رفته است ،آه خدایا چه می بینم ، این ها چاله هایی اند که از شهاب ها که با سرعت به ماه خورده اند پدید آمده اند و چون نور خورشید به آنها نمی رسد از زمین تاریک به نظر می رسند و یا بانوی عالمیان فاطمه ی زهرا است که حسین را در آغوش گرفته* ، این ماه چه زیبا می درخشد مگر نور چادر مادرم است همان که در دل آن مرد کافر درخشید و اشک از چشمانش جاری کرد ،پس چرا سرخ است، مگر مادرم می گرید ، خون می گرید؟ و یا خون حسین است؟ ، مگر تو را قرن ها پیش شهید نکردند؟ ، مگر خون تو را بر کویر تفتیده ی آن صحرای آتش گون نریختند؟ ، مگر تو را باز شهید کرده اند؟ ... چشمانم می سوزند ، دستانم را بر چشم هام می فشارم و باز ماه را می نگرم ، در هاله ی رنگین غرق شده است ، سرخ و نارنجی و زرد و سبز و آبی و نیلی و بنفش ،و رنگین کمانی که ماه را احاطه کرده است ، مگر نور ماه است که می شکند ؟ بر دیدگان من یا اشکریزان ماه ؟ ... مگر ماه می گرید ؟ چه می گرید ؟ مگر ماه می گرید ؟ ...
.
.
.
.
.
* صورت بدر ماه تصویری را قاب کرده که گویی زنی است که فرزندش را در آغوش گرفته ...
نصیحت : بر آنها که علی و حسین را خدا می خوانند نشمارید ، مگر نه این است که عشق یعنی یکی شدن ، هفت پله ی نردبان آسمان را پیمودن تا فنا شدن ، نه فنا شدن که با دوست یکی شدن و خویشتن خویش را در آفریدگار خویش دیدن ، و حال آنها که دیده ی بینا دارند چون علی را می نگرند خدای را می بینند و ای خاک بر شرم و حیا ... و این اشتباهی است که چشم های روشن بینی که در قالب تنگ روشنفکری گیر کرده اند حق ندارند بکنند ، اینها که هنوز در پرده ی شرم و حیا اند ...
روستایی
بنام خدای مهربان
مداح خوابگاه ناراضی از اینکه چرا جز چند نفری نمی گریند ، حاج آقا هم می گرید ، مداح دوست داشتنی سعی می کند اشک بگیرد ، و تعداد بیشتری می گریند ، اما من گریه ام نمی آید ، با خودم می گویم نکند من هم از آن دسته ای ام که خدا گفته شان : ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة و لهم عذاب عظیم ( بقره 6 )
و اذ قال ربک للملائکه انى جاعل فى الارض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انى اعلم ما لاتعلمون : این آیه را که می خوانم با خودم می گویم : فرشتگان عاشقند ، هر چقدر هم بگویند که مجبورند تو کت من نمی ورد ، عاشقند و خیلی هم به آن پایبند اند ،گیریم عشقشان آسمانی باشد و نه از جنس عشق پاک خاک که رو به آسمان پر می کشد ...
به من می گوید نماز صبحم را نمی توانم بخوانم ، من موعظه را دوست ندارم ، اما این آیه از آیه هایی است که برایم دیوانه کننده اند ، برایش می خوانم اما دوست ندارم فکر کند موعظه اش کرده ام ... الصابرین و الصادقین و القانتین و المنفقین و المستغفرین " باالاسحار" ( آل عمران 17 )
ها انتم هؤلاء حاججتم فیما لکم به علم فلم تحاجون فیما لیس لکم به علم و الله یعلم و انتم لا تعلمون ( آل عمران 66 ) گیرم در آنجه می دانید شما را مجادله روا باشد ، چرا در آنچه نمی دانید جدال و گفت و گو به میان می آورید و خدا می داند و شما نمی دانید ... این آیه به یاد بحث های گروهی می اندازدم ، یکی از اینها هم کانون مطالعات که خیلی پیش آمده بر سر چیزی مجادله کرده ایم که از آن نا آگاهیم ، و یاد دوست همیشه عاصی مان از این بحث و جدل ها ...
خدا هم کلی برای خودش شاعر است ، خوب هم می داند چگونه دل بنده هاش را ریش کند ، ناز آنها را هم خوب می کشد ، آخر خدا عاشق هم هست ، خدا خوب می داند سخت ترین عذاب برای بندگانش این است که : لا یکلهم الله و لا ینظر الیهم یوم القیامة و لا یزکیهم و لهم عذاب الیم ( بخشی از آیه 77 سوره ی مبارکه ی آل عمران ) ... و عذاب الیم برای بنده اش همین است نه آتش جهنم ...
دلم را به کار هایی که فکر کرده ام خوب بوده اند خوش نمی کنم و به تحمل سختی هایی که فکر کرده ام در راه خدا بوده اند ، و به همه ی آن چیزهایی که گمانم این بوده که جهادی بوده اند در راه عقیده ای که در شاهراه اخلاص است ، در نامه ی خدا خوانده ام که ام حسبتم ان تدخلو الجنة و لما یعلم الله الذین جاهدوا منکم و یعلم الصابرین ... خداست که می گویدم هنوز جهادگران و صبر کنندگان تان را معلوم نکرده ام ، اما اگر در راه عقیده ام حرکت کرده ام و می کنم چه باک ، داستان جنید و بوسه بر پای راهزن به دار آویخته را خیلی دوست دارم و کلی عمق در آن می بینم اما نمی دانم چه بر سر راهزن می آید ...
نسخه ی اس ام اسی وبلاگ هم مراحل آزمایشی اش را طی می کند ، اگر وقت نداشتید به این وبلاگ سر بزنید و یا وقت نداشتم در این وبلاگ بنویسم عن قریب است که صدای پیامک موبایلتان به گوش برسد و آیه ای را از طرف وبلاگ تقدیمتان کند ...
راستی علو م پایه هم دارد تمام می شود و فکر کنم قرار است دو دسته مان کنند ، دو بیت شعری که می خواستم پایان یک جزوه ای بنویسم و ننوشتم را هم اینجا می نویسم :
رفیقان قدر یکدیگر بدانید
چو معلوم است شرح از بر بخوانید
مقالات نصیحت گو همین است
که حکم انداز هجران در کمین است
در پناه حق ...
روستایی