آیه های دوست داشتنی ما

بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

آیه های دوست داشتنی ما

بچه های پزشکی مهر ۸۵ دانشگاه علوم پزشکی تهران

تبعید ...

بنام خدای مهربان

 

هیچ غم نیست که نسبت به جنونم دادند       بهر این یک دو نفس عاقل و دیوانه یکیست

عشق آتش بود و خانه خرابی دارد         پیش آتش دل شمع و پر پروانه یکیست

 

خیلی عجیبه که کسی پس از سالها تنها دوستی که پیدا می کنه و می تونه حرفهاش رو بهش بزنه یه وبلاگ باشه! هیچ وقت اینقدر حرف نزده بودم. اینجا اونقدر نوشتم که حقیقتا بگم وقتی وارد این وبلاگ می شم احساس می کنم وارد خودم شدم. خودمو می بینم. کاش بدونید چه حسیه ؟ اونوقت دلیل اینکه بازم می نویسم در حالی که می دونم کسی اینجا نمیاد رو خوب می دونید.

 

مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا و ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانو یعلمون.  ( آیه ی 41 سوره ی عنکبوت )

 

مثل حال آنان ( که خدا را فراموش کرده ) و غیر خدا را به دوستی بر گرفتند ( در سستی و بی بنیادی ) حکایت خانه ای است که عنکبوت بنیاد کند و اگر بدانید، سست ترین خانه خانه ی عنکبوت است ( که به کمترین باد حادثه خراب می گردد ).

 

چقدر گرفتار این خاک شده ایم! چطور زندانی این چوپان ترسوی عقل؟ چگونه اینجا بی کس و نتها مانده ایم؟ و چگونه تا ابد تاوان باید پس دهیم که آدم ... جز غربت احساس دیگری ندارم که بنوسمش و اما این کلمات هم یارای آن نیست تا بار سنگین غربتم را بر دوش کشند و به شما رسانند.

فقط یک چیز است که می تواند این غربت را تمامی دهد و این مرغ باغ ملکوت را که سکوت سنگینش دیوانه ام کرده را رها کند و بشکند این سکون مرگبارش را...

مرغ وحشی و معصوم وجود نیمه ی روحانی من چرا اینچنین ساکتی؟ عصیان کن بر این نیمه ی خاکی، از منی که زندانیت کرده است بگریز، سکوت شایسته ی تو نیست. عصیان کن بر این اسارت، تا کی در قالب خاکی پست زندانی...

تا کی خواهی نالید از شکستن بالهایت گاه پرواز در زندانی که با عقل برایت ساخته ایم. عقل و قانون پرواز را نمی فهمند ؛ عصیان کن بر این پیله ی ناشایست. اوج بگیر، از دنیت دنیا خود را وارهان، بگریز و به روشنایی برس. عقل تمام جهل است و تاریکی، پرواز عقل هبوط توست...

بگریز از اینجا از این تاریکیها و روشناییهایی که با هجوم عقل تاریک خواهند شد... سکوت شایسته ی تو نیست...

ای که در تمام ثانیه های عمرم تو را می بینم و حس می کنم ای که اوقات شیرین دلتنگی ام را تنها وجود تو پر می کند ای که با منی و ای که در منی،  غریب غربت این زمین خاکی؛ تاکی بیگانه ی عالم بیگانگان و تنهای دیار تنهایی و گمشده ی دنیای گمشده ... بشکن این سکوت را...

 

روستایی !

نظرات 7 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:20 ب.ظ

کوچه کوچه هفت شهر عاشقی را گشته ام
مثل تو پیدا نکردم ای شگفت بی نظیر

تو ام برا خودت حال میکنی آ!!!

عجب...!
هفت شهر عشق را گشته ای و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم!

این شعر سکه ی مهتاب رو هفته ی قبل ساعد باقری توی رادیو خوند. اونقدر خوشم اومد که فرداش رفتم کتابشو خریدم. تازه از مغازه که اومدم بیرون با یه کره ای هم آشنا شدم! می خواست ببرتم کافی شاپ!!! ولی من بهش گفتم که :
!!!!!!!!!sorry im going to our durmetory

محمد جمعه 11 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 10:24 ب.ظ http://pointofview.blogsky.com

خوبه که هنوز می نویسی.... من وبلاگو می خونم...!
ببین...قالب وبلاگو قشنگتر کن...رمز ورودشو هم عوض کن...بکنش ماله خودت ...اینطوری بهتره... هر کی حرفی زد...بگو من (محمد) گفتم..! اونوقت حساب کار دستش می آد...کسی جرات نمی کنه رو حرف من حرفی بزنه..اینو مطمئن باش...!
راستی ...چرا با اون کره ایه نرفتی کافی شاپ؟ من جای تو بودم می رفتم!!!!
التماس دعا!

عجب قاطعیتی !
در مورد قالب وبلاگ چند باری در موردش فکر کرده بودم! دوست دارم بدونم آیا رابطه ای بین این دوتا وجود داره ؟ « آیه های قرآن » و « قالب گرفته ی وبلاگ »؟
اما من دوست دارم بقیه هم بیان و بنویسن نه اینکه وبلاگو ماله!!! خودم کن!
lمحتاجیم به دعا!

سس شنبه 12 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:08 ق.ظ

اطمینان داری که کره ای بود؟

آقا صابر یکشنبه 13 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 12:12 ب.ظ

شهرام خوب شد نرفتی اونوقت اگه میرفتی می گفت ایرانیها چتربازند!!!!!!!!
البته منظورم لسان نیست ها!!!!!
کسی که نمیتونه رو حرف لسان حرف بزنه استغفر الله!!!!!!!!

عطیه پژوهی دوشنبه 14 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 08:19 ب.ظ

به نام او
۱. آقای لسان پزشکی، باید بگم با عرض معذرت وبلاگ برای ردپا ا و هیچ کس نمی تونه همین طوری رمزشو عوض کنه! حتی اگر به دستور شخص شما باشه! در واقع متاسفانه یا خوشبختانه من هر چی فکر می کنم، حساب کار دستم نمیاد، گفتم شاید لااقل اینجوری شما حساب کار دستتون بیاد!!! :)
۲. برای خوندن وبلاگ باید تو هر شماره ی ردپا تاکید بشه که این وبلاگ هنوز update می شه که اونش با من!
۳. عکس جسد رو بالای سرش دیدین؟! من برای دومین بار حالم به شدت بد شد! اولین بار، همون جلسه ی اول تشریح بود: اشکال ما آدما اینه که فراموشکاریم و بدتر از اون متوهم! تو توهممون فکر می کنیم که خیلی کارمون درسته! با این اندازه از توهم، خیلی راحت می شه تارعنکبوت رو مثل یه کاخ یا دژ دید! خدا کنه که راستی راستی خدا لحظه ای ما رو رها نکنه!

تبلیغ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چی؟ کی؟ به نظر من اون اطلاعیه ی شماره ی 3 ردپا رو دوباره بذارین بهتر باشه!
آره ، هم فراموشکاریم و هم تو توهم!
دو تا نوشته از آندره ژید و ویکتور هوگو بود که خیلی ازشون خوشم اومد : "خوشبخت کسی است که ناراحتی را در عین خوشحالی می پذیرد ..." " ما را با شادی و بیشتر با غم و اشک مفتون و فریفته ی خود می سازی... " راستشو بخوایین زیاد دوست ندارم در این باره ها حرف بزنم چون حتی خودمم خودم رو متهم می کنم به گرفته بودن و دلمردگی و .... اما کاش خودم معنی این دو جمله رو بفهمم.

محمد پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:57 ب.ظ http://pointofview.blogsky.com

اول سلام!
دوم: من دستوری ندادم!! it was only a suggestion!!!!
سوم: کل جریان یه شوخی بود ...چرا همه چیو اینقدر جدی می گیرید؟! ( لطفا نگید که نفهمیدم شوخی بود ها!!!)
چهارم: شاید اینطوری ( با اعلام توی ردپا) بقیه هم بیان و وبلاگو بخونن!
پنجم: بازم می گم ....قالب وبلاگو عوض کنید....چشمم در می آد تا بخوام بخونمش! اگه عوضش نمی کنید خودم عوض می کنم ها!!!؟! :)

1- علیک سلام
2- نه آقا دستور دادی. تکذیب نکن!!! :)
3- ای بابا چرا جدی گرفتی؟ اینا همش شوخی بود! باور کن :)
4- بنویسن بهتر نیست تا بخونن؟!
5- آره، چشم آدم در میاد!!!
حالا چرا شاکی می شی؟! عوض می شه! چشم!!!

محمد پنج‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 02:01 ب.ظ

یه راه دیگش هم اینه که٬ توی وبلاگ ردپا لینکشو بذارید!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد